ودعاتلغتنامه دهخداودعات . [ وَ دَ ] (ع اِ) ج ِ ودعة و آن شبه سپید است که از دریا برآرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ودع و ودعة شود.
ودیعتلغتنامه دهخداودیعت . [ وَ ع َ ] (از ع اِمص ، اِ) ودیعة. امانت . (غیاث اللغات ). امانت و زنهار و هر چیزی که به کسی بسپارند و در نزد وی امانت گذارند و با نهادن و سپردن و گذاردن ترکیب شود : ور ودیعت نهند مال یتیم نزد ایشان غنیمت انگارند.
وضیعتلغتنامه دهخداوضیعت . [ وَ ع َ ] (ع اِ) مأخوذ از وضیعة عربی ، آنچه از چیزی کم کنند و فروافکنند. || بهای کم کرده . رجوع به وضیعة شود.
وضعیتلغتنامه دهخداوضعیت . [ وَ عی ی َ ] (از ع ، اِ) طرز استقرار. (فرهنگ فارسی معین ). || موقع. موقعیت : وضعیت اجتماعی ، وضعیت سیاسی . توضیح اینکه این کلمه را فارسی زبانان از وضع عربی ساخته اند. بعضی این کلمه را غلط پندارند، و غلط نیست . (از یادداشتهای قزوینی ).
وضعیتدیکشنری فارسی به انگلیسیballgame, case, circumstance, configuration, footing, going, position, setup, situation, tone, way
ودعةلغتنامه دهخداودعة. [ وَ ع َ ] (ع اِ) شبه سپید که از دریا برآرند و شکاف آن همچو شکاف خسته ٔ خرما باشد و به فارسی مورچه خوانند و به هندی کوری و جهت دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، ودعات ، وَدَع . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ذوالودعاتلغتنامه دهخداذوالودعات . [ ذُل ْ وَ دَ ] (اِخ ) لقب یزیدبن ثروان از بنوقیس بن ثعلبه . و به هَبَنَّقَه مشهور است . که به حمق او مثل زنند و از جمله گولیهای وی این که گردن بندی از مهره ها و خزفها و پاره های استخوان بر گردن کرد و چون سبب آن پرسیدند گفت تابا دیگران بدل نشوم و چون گم شوم مرا زو
ودعلغتنامه دهخداودع . [ وَ دَ ] (ع اِ) یربوع . (اقرب الموارد). کلاکموش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و آن موش دشتی و صحرایی است . (منتهی الارب ). || صدف سوخته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سفیدمهره را گویند و آن نوعی از صدف است که عوام گوش ماهی گویند و بعضی گفته اند که مهره ای است سفید و از در
ذوالودعاتلغتنامه دهخداذوالودعات . [ ذُل ْ وَ دَ ] (اِخ ) لقب یزیدبن ثروان از بنوقیس بن ثعلبه . و به هَبَنَّقَه مشهور است . که به حمق او مثل زنند و از جمله گولیهای وی این که گردن بندی از مهره ها و خزفها و پاره های استخوان بر گردن کرد و چون سبب آن پرسیدند گفت تابا دیگران بدل نشوم و چون گم شوم مرا زو
مستودعاتلغتنامه دهخدامستودعات . [ م ُ ت َ دَ ] (ع ص ، اِ)ج ِ مستودع و مستودعة. امانتها و چیزهای امانت داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ) : فاما سِرّی از مستودعات قضا و مکنونات قدر دست رد بر پیشانی او نهاد.(سندبادنامه ص 61). رجوع به مستودع و اس