ورزدواژهنامه آزادورْزِدَ:(warzeda) در گویش گنابادی یعنی جمع کردن محصول ، درو کردن ، جدا کردن گل از ساقه گیاه
ورزدنلغتنامه دهخداورزدن . [ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) گریستن کودک با آواز بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا). گریه ٔ شدید کردن .
ورزدنلغتنامه دهخداورزدن . [ وِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، پی درپی سخن بیهوده گفتن . سخن دراز گفتن . پرحرفی کردن . وراجی کردن . بسیار گفتن . پرگفتن . لاف زدن .
عاشقفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دلبستگی به چیزی دارد؛ کسی که عشق میورزد؛ دلداده؛ دلبسته؛ دلباخته؛ شیفته.۲. (تصوف) سالک یا عارفی که به خدا عشق میورزد.
ورزدنلغتنامه دهخداورزدن . [ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) گریستن کودک با آواز بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا). گریه ٔ شدید کردن .
ورزدنلغتنامه دهخداورزدن . [ وِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، پی درپی سخن بیهوده گفتن . سخن دراز گفتن . پرحرفی کردن . وراجی کردن . بسیار گفتن . پرگفتن . لاف زدن .
شورزدلغتنامه دهخداشورزد. [ ] (اِخ ) سورزه . نام دهی از اعمال طارم علیا از توابع قلعه تاج . (نزهةالقلوب ج 3 ص 65).