وزقلغتنامه دهخداوزق . [ وَ زَ ] (اِ) ضفدع . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (برهان ) (آنندراج ). غوک . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قورباغه . (ناظم الاطباء). وزغ . مؤلف سراج نوشته : وزغ به فتحتین غوک و به قاف که شهرت گرفته لهجه ٔ عراقیان است و صاحب برهان حرف اصلی پنداشته با آنکه مکرر نوشته که
چوزکلغتنامه دهخداچوزک . [ زَ ] (اِخ ) (چشمه ...) از ناحیه نوئی کوه کیلویه و در 2500 گزی شرقی سرفاریاب واقع شده است و این چشمه از درز سنگی درآید که مانند شرم زنان باشد. (فارسنامه ٔ ناصری ).
چوزگکلغتنامه دهخداچوزگک . [ زَ گ َ ] (اِ مصغر) (از: چوزه + ک تصغیر) چوزه ٔ کوچک . جوجه ٔ کوچک . جوجه ٔ خرد : آبی چو یکی چوزگک از سله بجسته چون چوزگکان برتن او موی برسته . منوچهری .خانه خوهم رفت چون خروسک کهگون سوی یکی ماکیان و چ
گوجکلغتنامه دهخداگوجک . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر واقع در 27000 گزی شمال ملایر و 12000 گزی خاور شوسه ٔ ملایر به همدان . کوهستانی و معتدل مالاریایی و سکنه ٔ آن 249 تن
چغرلغتنامه دهخداچغر. [ چ ُ ] (اِ) وزق و غوک را گویند. (برهان ) . وزغ و غوک . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغز شود.
کلااولغتنامه دهخداکلااو. [ ک َ / ک ُ ] (اِ) وزق و غوک . (برهان ) (آنندراج ). وزغ و غوک . (ناظم الاطباء).
جوزقلغتنامه دهخداجوزق . [ ج َ / جو زَ ] (معرب ، اِ) جوزق پنبه ؛ معرب کوزه ٔ پنبه ، غلاف پنبه که هنوزپنبه از آن برنیاورده باشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غوزه ٔ پنبه قبل از شکفتن . معرب گوزه . (غیاث )(آنندراج ). کولک . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
جوزقلغتنامه دهخداجوزق . [ ج َ زَ ] (اِخ ) از نواحی نیشابور است . گروهی از محدثان بدان منسوب و به جوزقی معروفند. رجوع به معجم البلدان شود.
زنوزقلغتنامه دهخدازنوزق . [ زُ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش زنوز است که در شهرستان مرند واقع است و 945 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
نودوزقلغتنامه دهخدانودوزق . [ ن َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیرچائی از بخش ترکمان شهرستان میانه ، در 25 هزارگزی مغرب ترکمان و 7 هزارگزی جاده ٔ تبریز به میانه در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و <span class="hl" dir="
خوزقدیکشنری عربی به فارسیچهار ميل کردن , بر چوب اويختن , سوراخ کردن , احاطه کردن , محدود کردن , ميله کشيدن