وزنةلغتنامه دهخداوزنة. [ وَ ن َ ] (ع ص ) زن خردمند سنجیده ٔ پست بالا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) یک مرتبه وزن کردن . (از اقرب الموارد).
وزنةلغتنامه دهخداوزنة. [ وِ ن َ ] (ع اِمص ) سنجیدگی . (منتهی الارب ): انه لحسن الوزنة؛ ای الوزن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). برای نوع وزن است . (اقرب الموارد).
پوزینهلغتنامه دهخداپوزینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) بوزینه . کپی . میمون . قرد. ج ، پوزینگان : بشما همان رسد که به پوزینگان رسید. (سندبادنامه چ استانبول ص 80). رجوع به بوزینه شود.
گوزنهلغتنامه دهخداگوزنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) میدان گوی بازی ، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته . (بهار عجم ) (آنندراج ). جایی که در آن گوی و چوگان بازی می کنند. (ناظم الاطباء).
گوزینهلغتنامه دهخداگوزینه . [ گ َ / گُو ن َ / ن ِ ] (اِ) از: گوز (گردو) + -ینه (پسوند نسبت ). پهلوی گوچنگ «اونوالا 93». (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). حلوایی را گویند که از مغز گردکان پزند. (برها
وجنةلغتنامه دهخداوجنة. [ وَ / وِ / وُ ن َ / وَ ج َ ن َ / وَ ج ِ ن َ ] (ع اِ) و همچنین اُجنَة. رخساره یا تندی رخسار. (منتهی الارب ). و در آن پنج لغت آمده است
وزنهbarbell, barواژههای مصوب فرهنگستاندر وزنهبرداری، مجموعۀ میلوزنه و صفحهوزنههای نصبشده بر آن و بستمهرههای ایمنی
میلوزنهweightlifting barواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای که صفحهوزنههای وزنهبرداری در دو سر آن نصب میشود
وزنهفرهنگ فارسی معین(وَ نِ) [ ع . وزنة ] (اِ.) 1 - سنگ ترازو. 2 - صفحه های گرد و گوی های فلزی در ورزش - های وزنه برداری و پرتاب وزنه . 3 - شخص دارای نفوذ و قدرت : وزنة سیاسی ، وزنة اقتصادی .
روزنةلغتنامه دهخداروزنة. [ رَ زَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب روزن . (از معرب جوالیقی ). ج ، رَوازِن . (اقرب الموارد ذیل رزن ). دریچه و تابدان و روشندان . (ناظم الاطباء).
عشوزنةلغتنامه دهخداعشوزنة. [ ع َ ش َ زَ ن َ ] (ع ص ) مؤنث عشوزن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): قناة عشوزنة؛ نیزه ٔ سخت . (از اقرب الموارد). رجوع به عشوزن شود.