وزیر مختارminister 3, envoy extraordinary and minister plenipotentiaryواژههای مصوب فرهنگستانمقامی دیپلماتی بلافاصله پایینتر از سفیر
گوزرلغتنامه دهخداگوزر. [ گ َ / گُو زَ ] (اِ) جوذر. پوست گاو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به گودر و گودره شود.
گیوزرلغتنامه دهخداگیوزر. [ وْ زَ ] (اِ) به معنی نوعی خاص از اردک است . (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 297). اما جای دیگر نیامده است .
وجرلغتنامه دهخداوجر. [ وَ ] (ع اِ) سمج کوه . (منتهی الارب ). کهف در کوه . (اقرب الموارد). غار و سمج و مغاک در کوه . (ناظم الاطباء). ج ، اوجار. (اقرب الموارد).
وجرلغتنامه دهخداوجر. [ وَ ] (ع مص ) دارو به گلو فروکردن . (تاج المصادر بیهقی ). دارودر دهان کسی ریختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).داروی وجور در دهان کسی قرار دادن . (از اقرب الموارد). || شنوانیدن کسی را آنچه را مکروه دارد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وجرلغتنامه دهخداوجر. [ وَ ج َ ] (اِ) به معنی فتوی باشد و معنی آن رادر کنزاللغة دستور حاکم شرع در مسئله ٔ شرعی نوشته بودند و به این معنی با جیم فارسی [ وچر ] هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). فتوای قاضی . (ناظم الاطباء).
ministerدیکشنری انگلیسی به فارسیوزیر، وزیر مختار، خدمت کردن، کشیش کمک کردن، بخش کردن، عبادت کردن، پرستاری کردن
ministersدیکشنری انگلیسی به فارسیوزیران، وزیر، وزیر مختار، خدمت کردن، کشیش کمک کردن، بخش کردن، عبادت کردن، پرستاری کردن
وزیرلغتنامه دهخداوزیر. [ وَ ] (اِ) زردچوبه . (برهان ) (آنندراج ) : دل و دامن تنور کردو غدیرسرو و لاله کناغ کرد و وزیر.عنصری .
وزیرلغتنامه دهخداوزیر. [ وَ ] (اِخ ) لقب هارون برادر موسی علیه السلام : و اجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی اشدد به ازری . (قرآن /20 29 - 30).
وزیرلغتنامه دهخداوزیر. [ وَ ] (ع ص ، اِ) معاون . (اقرب الموارد). هم پشت و مددکار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || همنشین خاص پادشاه که مشیر تدبیر و ظهیر سریر باشد و تحمل بار گران مملکت نماید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه در برداشتن بار کسی شریک باشد. ظاهراً چون وزیر در مقدمه ٔ برداشت
وزیرفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که در رٲس یک وزارتخانه قرار دارد و از اعضای هیئت دولت است؛ دستور.۲. کسی که پادشاه در امور مملکت با او مشورت میکرد و کارهای مهم به عهدۀ او بود.۳. در حکومتهای قدیم، مهمترین مقام در دستگاه اداری مملکت.
دوزیرلغتنامه دهخدادوزیر. [ دُ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نحو) جر. و علامت آن این است « » و آن را زیر حرف نهند وان [ اِن ْ ] تلفظ کنند: زید [ دِن ْ ] . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جر شود.
حسن وزیرلغتنامه دهخداحسن وزیر. [ ح َ س َ ن ِ وَ ] (اِخ ) رجوع به حسنک وزیر و نظام الملک و حسن مهلبی شود.
حسنی وزیرلغتنامه دهخداحسنی وزیر. [ ح َ ی ِ وَ ] (اِخ ) حسین پاشابن عبدالکریم موره وی رومی متخلص به حسنی . مدتی والی بود و در 1294 هَ . ق . درگذشت .دیوان شعر او ترکی است . (هدیة العارفین ج 1 ص 329)
حسنک وزیرلغتنامه دهخداحسنک وزیر. [ ح َ س َ ن َ ک ِ وَ ] (اِخ ) رجوع به ابوعلی حسن بن محمد میکالی و حسنک میکال شود.
تازه آباد وزیرلغتنامه دهخداتازه آباد وزیر. [ زَ دِ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قراتوره ٔ بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج است که در 29هزارگزی شمال خاوری دیواندره و 2هزارگزی شمال راه فرعی دیواندره به وزیر واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <s