وسوسهفرهنگ فارسی عمید۱. وسواس پیدا کردن؛ بد اندیشیدن؛ پیدا شدن اندیشۀ بد در دل انسان.۲. (تصوف) تحریکات شیطانی.
وسوسةلغتنامه دهخداوسوسة. [ وَس ْ وَ س َ ] (ع مص ) بد اندیشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در دل افکندن شیطان و نفس چیزی بی نفع و بی خیر. وِسْواس . (منتهی الارب )(آنندراج ). || (اِ) تسویل . خارخار. (یادداشت مرحوم دهخدا). پند و نصیحت شیطانی . (ناظم الاطباء). آنچه شیطان به دل مردم افکند از اندیش
وشوشةلغتنامه دهخداوشوشة. [ وَش ْ وَ ش َ ] (ع اِ) سخن شوریده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سبکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (مص ) اندک دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سبک و تیزرو گردیدن . (ناظم الاطباء).
وصوصةلغتنامه دهخداوصوصة. [ وَص ْ وَ ص َ ] (ع مص ) به وصواص نگریستن . (منتهی الارب ). از وصواص نگاه کردن . (اقرب الموارد). || چشم گشادن سگ بچه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تنگ بستن زن روی بند خود را (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)، بطوریکه جز چشمهای او پیدا نباشد. (اقرب المو
وسوسه کردنلغتنامه دهخداوسوسه کردن . [ وَس ْ وَ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تولید وسوسه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وسوسة شود.
وسوسه نهادنلغتنامه دهخداوسوسه نهادن . [ وَس ْ وَ س َ / س ِ ن ِ/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد وسوسه در دماغ . (فرهنگ فارسی معین ) : چون قیصر آرمانوس به ولایت خودرسید شیطان خذلان در دل و وسوسه در دماغ او نهاد. (فر
وسوسه کردنلغتنامه دهخداوسوسه کردن . [ وَس ْ وَ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تولید وسوسه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وسوسة شود.
وسوسه نهادنلغتنامه دهخداوسوسه نهادن . [ وَس ْ وَ س َ / س ِ ن ِ/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد وسوسه در دماغ . (فرهنگ فارسی معین ) : چون قیصر آرمانوس به ولایت خودرسید شیطان خذلان در دل و وسوسه در دماغ او نهاد. (فر
وسوسه اندازلغتنامه دهخداوسوسه انداز. [ وَس ْ وَ س َ / س ِ اَ ] (نف مرکب ) وسوسه اندازنده . آنکه سبب اندیشه های بد و فاسد میگردد و ترغیب بر کارهای بد می کند. (ناظم الاطباء). آنکه تولید وسوسه کند. آنکه کسان را بر کارهای بد ترغیب کند. (فرهنگ فارسی معین ).
وسوسه کردنلغتنامه دهخداوسوسه کردن . [ وَس ْ وَ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تولید وسوسه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وسوسة شود.
وسوسه نهادنلغتنامه دهخداوسوسه نهادن . [ وَس ْ وَ س َ / س ِ ن ِ/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد وسوسه در دماغ . (فرهنگ فارسی معین ) : چون قیصر آرمانوس به ولایت خودرسید شیطان خذلان در دل و وسوسه در دماغ او نهاد. (فر
وسوسه اندازلغتنامه دهخداوسوسه انداز. [ وَس ْ وَ س َ / س ِ اَ ] (نف مرکب ) وسوسه اندازنده . آنکه سبب اندیشه های بد و فاسد میگردد و ترغیب بر کارهای بد می کند. (ناظم الاطباء). آنکه تولید وسوسه کند. آنکه کسان را بر کارهای بد ترغیب کند. (فرهنگ فارسی معین ).
وسوسه انگیزلغتنامه دهخداوسوسه انگیز. [ وَس ْ وَ س َ / س ِ اَ ] (نف مرکب ) وسوسه انگیزنده . وسوسه انداز. (فرهنگ فارسی معین ): دختر با ادایی دلنشین و وسوسه انگیز گفت ... (فرهنگ فارسی معین ).
وسوسه گرلغتنامه دهخداوسوسه گر. [ وَس ْ وَ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) وسوسه انداز. (فرهنگ فارسی معین ) : آگهید از رگ جانم که چه خون میریزدخون ز رگهای دل وسوسه گر بگشایید.خاقانی (از فرهنگ فارسی معین ).