وظیفهلغتنامه دهخداوظیفه . [ وَ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) وظیفة. آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده ٔ کسی باشد. تکلیف . (از فرهنگ فارسی معین ). کاری که تکلیف دینداری کسی باشد. (ناظم الاطباء). تکلیف دینی . مطلق تکلیف : حافظ وظیفه ٔ تو
وظیفهفرهنگ فارسی عمید۱. کاری که انسان مکلف به انجام دادن آن باشد.۲. کار و خدمت.۳. [قدیمی] جیرۀ روزانه.
وظیفهدیکشنری فارسی به انگلیسیbonds, business, charge, duty, function, obligation, office, onus, place, responsibility, role or rôle, salary, task
وضعیت آمادگی سلاحweapon readiness stateواژههای مصوب فرهنگستاندرجۀ آمادگی سلاحهای پدافند هوایی بهطوریکه برای اجرای وظیفۀ تعیینشده قابل پرتاب باشند
مدیرهلغتنامه دهخدامدیره . [ م ُ رَ / رِ ] (ع ص ) تأنیث مدیر: مدیره ٔ مدرسه ، مدیره ٔ دبستان ، هیأت مدیره . رجوع به مدیر شود.- هیأت مدیره ؛ گروهی که وظیفه ٔ تعیین خط مشی و تصویب برنامه و نظارت بر جریان امور مؤسسه یا باشگاه یا سا
وظیفهلغتنامه دهخداوظیفه . [ وَ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) وظیفة. آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده ٔ کسی باشد. تکلیف . (از فرهنگ فارسی معین ). کاری که تکلیف دینداری کسی باشد. (ناظم الاطباء). تکلیف دینی . مطلق تکلیف : حافظ وظیفه ٔ تو
وظیفهفرهنگ فارسی عمید۱. کاری که انسان مکلف به انجام دادن آن باشد.۲. کار و خدمت.۳. [قدیمی] جیرۀ روزانه.
وظیفهدیکشنری فارسی به انگلیسیbonds, business, charge, duty, function, obligation, office, onus, place, responsibility, role or rôle, salary, task
وظیفهفرهنگ فارسی معین(وَ فِ یا فَ) [ ع . وظیفة ] (اِ.) 1 - کاری که انسان مکلف به انجام آن باشد. ج . وظایف . 2 - جیره ، مستمری .
وظیفهلغتنامه دهخداوظیفه . [ وَ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) وظیفة. آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده ٔ کسی باشد. تکلیف . (از فرهنگ فارسی معین ). کاری که تکلیف دینداری کسی باشد. (ناظم الاطباء). تکلیف دینی . مطلق تکلیف : حافظ وظیفه ٔ تو
نظام وظیفهلغتنامه دهخدانظام وظیفه . [ ن ِ م ِ وَ ف َ / ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خدمت سربازی . رجوع به سربازی شود.
وظیفهفرهنگ فارسی عمید۱. کاری که انسان مکلف به انجام دادن آن باشد.۲. کار و خدمت.۳. [قدیمی] جیرۀ روزانه.
تکوظیفهsingle taskواژههای مصوب فرهنگستانویژگی برخی از سامانههای عامل که میتوانند فقط یک وظیفه را در یک زمان اجرا کنند