وحیدةلغتنامه دهخداوحیدة. [ وَ دَ ] (اِخ ) جایی از اعراض مدینه میان مدینه و مکه . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
وحدةلغتنامه دهخداوحدة. [ وَ دَ ](ع مص ) وحادة. وحودة. وحود. وحد. حدة. تنها و یکتا ماندن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یگانه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). یکی بودن . (آنندراج ). || (اِمص ) یگانگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یکتایی . || تنهایی . (آنندراج ). یگانگی و وحدانیت
وعدهلغتنامه دهخداوعده . [ وَ دَ / دِ ](از ع ، اِ) نوید. (ناظم الاطباء). مژده : شب و روز انتظار یار میداشت امید وعده ٔ دیدار میداشت . نظامی .وعده ٔ وصل چون شود نزدیک آتش قرب تیزتر گردد. <p c
وعدةلغتنامه دهخداوعدة. [ وَ دَ ] (ع مص ) وعده . نوید دادن در نیکی . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). خبر دادن در بدی مگر اکثر در نیکی و خیر مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
قولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی وابسته عده، قرار، قولوقرار، قرارومدار، وعدهووعید، عهد، تعهد، پیمان، میثاق، قرارداد نامزدی، عقد، ازدواج حرف، حرفمرد، لبیک، سوگند اطمینان، نوید، بشارت، امید، قول شرف، گارانتی، تضمین سفته، برات، بدهکاری مأموریت وعدۀ دروغین، وعدۀسرخرمن، بزک نمیر بهارمیاد
شیرهلغتنامه دهخداشیره . [ رَ / رِ ] (اِ) عصیر. آنچه به فشردن از میوه یا نباتی برآید. عصاره . (یادداشت مؤلف ). افشرده که به عربی عصاره گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). عصیر میوه جات . (ناظم الاطباء). آب فشرده ٔ میوه . آب میوه .- شیره ٔ روان ؛ به اصطلاح اطبا
طاقلغتنامه دهخداطاق . (اِ) سقف محدب . آسمانه . درونسو یا جانب انسی سقف . سقفی چون خرپشته کرده . عقد (طاق بنا). (منتهی الارب ) : به یک دست ایوان یکی طاق دیدز دیده بلندی او ناپدید. فردوسی .همه خانه سرگین بد از گوسفندیکی طاق بر پ
وعدهلغتنامه دهخداوعده . [ وَ دَ / دِ ](از ع ، اِ) نوید. (ناظم الاطباء). مژده : شب و روز انتظار یار میداشت امید وعده ٔ دیدار میداشت . نظامی .وعده ٔ وصل چون شود نزدیک آتش قرب تیزتر گردد. <p c
وعدهفرهنگ فارسی معین(وَ د ) [ ع . وعدة ] (اِ.) 1 - نوید. 2 - قول ، قرار، پیمان .3 - در فارسی به معنای دفعه ، مرتبه .
دروغ وعدهلغتنامه دهخدادروغ وعده . [ دُ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که وعده ٔ دروغ میدهد. (ناظم الاطباء). کاذب الوعد. (یادادشت مرحوم دهخدا). آنکه وعده هایی عرقوبی دهد : دلم رمیده ٔ لولی وشی است شورانگیزدروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.
خوش وعدهلغتنامه دهخداخوش وعده . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) صادق الوعد. آنکه بوعده ٔ خود وفا کند. آنکه از وعده ٔ خود تخلف نکند.
راست وعدهلغتنامه دهخداراست وعده . [ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) صادق الوعد. راست عهد. راست پیمان . درست پیمان . کسی که قول و وعده اش راست باشد : آن لفظ وعده یی بُد و دانم که راست است زیرا که راست وعده بود مرد و کج وعید.<p class="auth
خلاف وعدهلغتنامه دهخداخلاف وعده .[ خ ِ / خ َ ف ِ وَ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخالف با وعده . عکس آنچه وعده داده شده . ضد پیمان .
خلف وعدهلغتنامه دهخداخلف وعده . [ خ ُ ف ِ وَ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بدقولی . خلف وعد. (یادداشت بخط مؤلف ).