وقعتلغتنامه دهخداوقعت . [ وَ ع َ ] (ع اِ) سختی و آسیب کارزار. (غیاث اللغات ). || جنگ . کارزار. (مهذب الاسماء).- وقعت افتادن ؛ جنگ پیش آمدن : مهلب بن ابی صفره را با وی وقعت افتاد. (مجمل التواریخ ). رجوع به وقعة شود.
وقیعتلغتنامه دهخداوقیعت . [ وَ ع َ ] (ع اِمص ) غیبت مردم . (از اقرب الموارد). || ملامت و عیب گویی از عقب مردم ، و غمازی . (غیاث اللغات از منتخب ): زبانها به وقیعت او در مجلس سلطان روان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اما اگر دعاوی دروغ که خصمان ایشان بر ایشان کنند از شتم صح
وقیعتفرهنگ فارسی معین(وَ عَ) [ ع . وقیعة ] (اِ.) 1 - آسیب جنگ ، کارزار. ج . وقایع . 2 - غیبت ، بدگویی .
وَقَعَتِفرهنگ واژگان قرآنواقع شد - به وقوع پيوست - فرا رسيد (در اصل وَقَعَتْ بوده که به دلیل تقارن با حرف ساکن دار کلمه بعد حرکت گرفته است)
حتنیلغتنامه دهخداحتنی . [ ح َ نا ] (ع ص ) وقعت النبل حتنی ؛ افتادند تیرها برابر و مساوی . (منتهی الارب ).
وَقَعَتِفرهنگ واژگان قرآنواقع شد - به وقوع پيوست - فرا رسيد (در اصل وَقَعَتْ بوده که به دلیل تقارن با حرف ساکن دار کلمه بعد حرکت گرفته است)
قرلغتنامه دهخداقر. [ ق ُرر ] (ع اِ) برد. سرما. || آرام جای . گویند: عندالمصیبةالشدیدة وقعت بقر؛ ای صارت فی قرارها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
هزالةلغتنامه دهخداهزالة. [ هَُ ل َ ] (ع اِمص ) خوش منشی . (منتهی الارب ). فکاهة: وقعت ْ بینهما هزالة؛ ای فکاهة. (اقرب الموارد). || زیرکی . (منتهی الارب ).
جنگفرهنگ مترادف و متضادآرزم، آشوب، پرخاش، پیکار، تنازع، جدال، حرب، خصومت، رزم، ستیزه، غزا، غزوه، کارزار، کشمکش، مبارزه، مجادله، محاربه، مشاجره، مصاف، معرکه، مقاتله، منازعه، مواقعه، ناورد، نبرد، وغا، وقعت، وقعه