وقفةلغتنامه دهخداوقفة. [ وَ ف َ ] (ع اِ) پی که بر کمان پیچند. || پی بالای گرده ٔ علیا. هما وقفتان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || ایست . درنگ . مکث . توقف : چه یوسف شربتی در دلو خورده چه یونس وقفه ای در حوت کرده . نظامی .</p
وقفةدیکشنری عربی به فارسیمطرح کردن , گذاردن , قراردادن , اقامه کردن , ژست گرفتن , وانمود شدن , قيافه گرفتن , وضع , حالت , ژست , قيافه گيري براي عکسبرداري , )سوال پيچ کردن باسلوال گير انداختن
وقیفةلغتنامه دهخداوقیفة. [ وَ ف َ ] (ع اِ) بز کوهی که در پناه سنگی ایستاده باشد از بیم سگان و فرودآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
وقفهدیکشنری فارسی به انگلیسیabeyance, break, check, discontinuance, gap, halt, intermission, interregnum, interruption, interval, lapse, outage, pause, respite, rest, standstill, stop, stoppage, tie-up
وقفهفرهنگ فارسی معین(وَ فِ یا فَ) [ ازع . ] (اِمص .) 1 - توقف ، ایست . 2 - توقف در حرفی از کلمه . 3 - فراغت ، فرصت .
وقفة کارراههcareer plateauواژههای مصوب فرهنگستانبرهة زمانی در کارراهة فردی که در آن احتمال یا انگیزة ارتقا اندک است
وقفة کارراههcareer plateauواژههای مصوب فرهنگستانبرهة زمانی در کارراهة فردی که در آن احتمال یا انگیزة ارتقا اندک است