خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وقوف
/voquf/
معنی
آگاهی؛ ایستادن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آگاهی، احاطه، ادراک، اطلاع، بصیرت، بینش، علم، معرفت ≠ ناآگاهی
فعل
بن گذشته: وقوف کرد
بن حال: وقوف کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وقوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] voquf آگاهی؛ ایستادن.
-
وقوف
واژگان مترادف و متضاد
آگاهی، احاطه، ادراک، اطلاع، بصیرت، بینش، علم، معرفت ≠ ناآگاهی
-
وقوف
لغتنامه دهخدا
وقوف . [ وُ ] (اِ) ج ِ وقف . || ج ِ واقف . (اقرب الموارد).
-
وقوف
لغتنامه دهخدا
وقوف . [ وُ ] (ع مص ) ایستادن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || واایستادن . (تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن . (المصادر زوزنی ). || دانستن . (غیاث اللغات ). || دریافتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آگاه شدن . (آنند...
-
وقوف
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ایستادگی ، ایست . 2 - آگاهی ، بصیرت .
-
واژههای مشابه
-
وقوف افتادن
لغتنامه دهخدا
وقوف افتادن . [ وُ اُ دَ ] (مص مرکب ) آگاهی حاصل شدن : برستی گر تو را بر سیر جان خود وقوف افتدکجا واقف تواند شد کسی بر سرّ یزدانی ؟ سنائی .چو بر مضمون وقوف افتاد فرمان امام این بودکه بر اقصای هفت اقلیم نافذ باد احکامش .بدر چاچی (از آنندراج ).
-
وقوف داشتن
لغتنامه دهخدا
وقوف داشتن . [ وُ ت َ ] (مص مرکب ) اطلاع داشتن : بر دقایق لغت سریانی و عبرانی وقوفی تمام داشت . (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).- وقوف عددی ؛ این ترکیب در کتاب انیس الطالبین آمده است ولی معنی آن روشن نیست : مردی از اهل اﷲ به ایشان رسید و وقوف عد...
-
وقوف یافتن
لغتنامه دهخدا
وقوف یافتن . [ وُ ت َ ] (مص مرکب ) اطلاع یافتن . آگاه شدن : کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس ، اگر بر حاجت تو وقوف یابد... (گلستان سعدی ). و همان که بر فرمان وقوف یافت بی توقف عزیمت نمود. (ظفرنامه ٔ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 367).
-
وقوف دار
لغتنامه دهخدا
وقوف دار. [ وُ] (نف مرکب ) وقوف دارنده . باوقوف . اهل وقوف . مطلع.
-
بی وقوف
لغتنامه دهخدا
بی وقوف . [ وُ ] (ص مرکب ) (از: بی + وقوف ) بی آگاهی . بی علم . || نادان . ناآزموده کار. (ناظم الاطباء). بی اطلاع : و هرکه بی وقوف در کاری شروع نماید همچنان باشدکه گویند... (کلیله و دمنه ). و رجوع به وقوف شود.
-
وقوف داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اطلاع داشتن .
-
واژههای همآوا
-
وغوف
لغتنامه دهخدا
وغوف . [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وَغف ، و آن پاره ای از چرم یا گلیم است که بر شکم بزغاله ٔ یک ساله بندند تا بول خود نیاشامد و یا گشنی نتواند کرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) سستی بینایی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به وغف...