وول زدنلغتنامه دهخداوول زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) (در تداول ) وول خوردن . جنبیدن چون کرم . در هم شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا): مردم مانند مورچه بدون اراده در هم وول می زدند.
وول وول کردنلغتنامه دهخداوول وول کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ،جنبیدن (بی صدا). تکان خوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
وور زدنلغتنامه دهخداوور زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ووژ زدن مگس (در تداول ). بسیار بودن مگس در جایی . وول زدن .
لم زدنلغتنامه دهخدالم زدن . [ ل ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) بسیار بودن و در آنجا جنبیدن مانند کرم و خاکشی در آب گندیده . وول زدن (در تداول مردم تهران ).
ووژ زدنلغتنامه دهخداووژ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ووژ زدن مگس ؛ بسیار بودن مگس در جایی . (فرهنگ فارسی معین ). وور زدن . وول زدن .
وله زدنلغتنامه دهخداوله زدن . [ وِل ْ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بسیار جنبان بودن ، چنانکه خاکشی و کرم در آب گَنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). وول زدن در تداول مردم تهران .
پیشکاووللغتنامه دهخداپیشکاوول . (اِ مرکب ) یکی از وسایلی که در برنج کاری از آن استفاده میشود. پیشگاوول . ماله .
پیشگاووللغتنامه دهخداپیشگاوول . (اِ مرکب ) (در تداول مردم گیلان و دیلمان ) ماله در برنج کاری . پیشکاوول .