وشادنلغتنامه دهخداوشادن . [ وِدَ ] (هزوارش ، مص ) به لغت زند و پازند گشادن باشد که در مقابل بستن است . (برهان ) (آنندراج ). گشادن و باز کردن . (ناظم الاطباء).
پوسیدنلغتنامه دهخداپوسیدن . [ دَ ] (مص ) متخلخل و سبک شدن چیزی از گذشتن زمان بروی یا بعلتی دیگر. چرّیدن (در تداول مردم قزوین ). سخت سوده و نزدیک بریخته شدن . (شرفنامه ) : زری که در لحد خاک بود پوسیده کفن دریده و گردید مسکه ٔ دینار. سلمان .</
پیوسیدنلغتنامه دهخداپیوسیدن . [ دَ ] (مص ) بیوسیدن . چشم داشتن . امید داشتن : نکند میل بی هنر به هنرکه پیوسد ز زهر طعم شکر. عنصری .رجوع به بیوسیدن شود. || گمان و ظن بردن . (شعوری ج 1 ص <span class="hl