وکاللغتنامه دهخداوکال . [ وَ / وِ ] (ع اِمص ) سستی و کاهلی . (منتهی الارب ). کندی و بلادت و ضعف . (اقرب الموارد). گویند: دابة فیها وکال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
وکاللغتنامه دهخداوکال . [ وِ ] (ع مص ) مواکلة. به دیگری کار گذاشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). واگذار کردن بعضی به بعض دیگر کار را. (اقرب الموارد). || اعتماد کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
تارآواvocal cord, vocal band, vocal fold, vocal lipواژههای مصوب فرهنگستاندو پردۀ ماهیچهای واقع در دهانۀ نای که مهمترین وظیفۀ آن واکسازی است
وقوللغتنامه دهخداوقول . [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وقلة (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، به معنی خسته ٔ مقل . (منتهی الارب ). هسته ٔ مقل . || (مص ) بر سر کوه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). برآمدن بر کوه . (آنندراج ).
وکالاتلغتنامه دهخداوکالات . [ وَ / وِ ] (ع اِ) ج ِ وکالة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به وکالة و وکالت شود.
وکالتلغتنامه دهخداوکالت . [ وَ / وِ ل َ ] (ع اِمص ) وکالة. || نیابت . خلافت . جانشینی .- وکالت دیوان (اعلی ) ؛ مقامی عالی در عهد صفویه که مرادف نیابت سلطنت بود. (فرهنگ فارسی معین از زندگی شاه عباس کبیر ج 1
وکالةلغتنامه دهخداوکالة. [ وَ / وِ ل َ] (ع اِمص ) وکیلی . (منتهی الارب ). اسم است توکیل را به معنی تفویض و اعتماد. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، وکالات . (اقرب الموارد). || گاه وکالة بر حفظ اطلاق میشود از باب اطلاق اسم سبب برمسبب . (کشاف اصطلاحات
وکالةدیکشنری عربی به فارسینمايندگي , وکالت , گماشتگي , ماموريت , وساطت , پيشکاري , دفترنمايندگي , امتياز , حق انتخاب , ازاد کردن , حق راي دادن
مواکلةلغتنامه دهخدامواکلة. [ م ُ ک َ ل َ ] (ع مص ) لغتی است ردی در مؤاکلة. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤاکلة شود. || به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن . (منتهی الارب ). بر یکدیگر اعتماد کردن . (مجمل اللغة) (دهار). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن . (آنندراج ). با یکدیگر اعتماد کردن . (تاج المص
کالجوشلغتنامه دهخداکالجوش . (اِ) نوعی از ماحضر باشد که درویشان پزند. وآن چنان باشد که نان را ریزه کنند، همچنانکه برای اشکنه ریزه میکنند و کشک به آب نرم کرده را با روغن واندک فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده را در دیگ پزند و دو سه جوش داده فرود آرند و خورند.(برهان ) (از آنندراج ). هدا
وکالاتلغتنامه دهخداوکالات . [ وَ / وِ ] (ع اِ) ج ِ وکالة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به وکالة و وکالت شود.
وکالتلغتنامه دهخداوکالت . [ وَ / وِ ل َ ] (ع اِمص ) وکالة. || نیابت . خلافت . جانشینی .- وکالت دیوان (اعلی ) ؛ مقامی عالی در عهد صفویه که مرادف نیابت سلطنت بود. (فرهنگ فارسی معین از زندگی شاه عباس کبیر ج 1
وکالت نامهلغتنامه دهخداوکالت نامه . [ وَ / وِ ل َ م َ/ م ِ ] (اِ مرکب ) نوشته و نامه ای متضمن واگذاری کاری یا خواستن انجام امری از جانب کسی (که اصطلاحاً موکل نامیده می شود) به دیگری (که اصطلاحاً به وکیل موسوم است ) با شرایط معین و
وکالةلغتنامه دهخداوکالة. [ وَ / وِ ل َ] (ع اِمص ) وکیلی . (منتهی الارب ). اسم است توکیل را به معنی تفویض و اعتماد. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، وکالات . (اقرب الموارد). || گاه وکالة بر حفظ اطلاق میشود از باب اطلاق اسم سبب برمسبب . (کشاف اصطلاحات
جوکاللغتنامه دهخداجوکال . (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد دارای 266 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.