وکیل دریالغتنامه دهخداوکیل دریا. [ وَ ل ِ دَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرغی است افسانه ای که آن را طیطو هم گویند. سیمرغ دریا. در کلیله چ 1 قریب ص 102، 103 و چ مینوی ص <span class="hl" dir="ltr"
وکللغتنامه دهخداوکل . [ وَ ] (ع مص ) تکیه نمودن بر کسی و اعتراف کردن به عجز خود. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کار به دیگری واگذاشتن و سپردن . || سست گردیدن ستور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
وکللغتنامه دهخداوکل . [ وَ ک َ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد عاجز که کار خود را به دیگری سپارد و بر وی تکیه نماید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
وکیللغتنامه دهخداوکیل . [ وَ ] (ع ص ، اِ) کارران . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (مهذب الاسماء) (شرح قاموس قزوینی ). آنکه بر وی کار گذارند، و برای جمع و مؤنث نیز گاه اطلاق گردد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه کاری به وی واگذار شود. فعیل به معنی مفعول است زیرا به معنی موکول الیه
وقللغتنامه دهخداوقل . [ وَ ] (ع مص ) برآمدن بر کوه . || برداشتن یک پای و ثابت کردن پای دیگر را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) درخت مقل و بار آن و یا بار خشک آن ، و بار ترآن را بهش نامند. ج ، اوقال . (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وُقل شود.
جرأتلغتنامه دهخداجرأت . [ ج ُ ءَ ] (ع مص ، اِ مص ) جرئت دلیری نمودن . (ناظم الاطباء). روی آوردن به چیزی و گستاخی کردن . (از اقرب الموارد). حالتی که انسان به خلاص امید نیکودارد و افتادن به مکروه را دور داند و مکروه نزد اوغیرموجود یا دور باشد. دلیری . یارا. دل . جگر. جسارت . گستاخی . تهور. زهر
بزرگ منشیلغتنامه دهخدابزرگ منشی . [ ب ُ زُ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) بلندهمتی . بلندطبعی . (ناظم الاطباء). بزرگواری . با هیئت و همت بزرگان . برترمنشی . (یادداشت مؤلف ) : منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه ). || عُجْب . خویشتن بینی . تیه . کبر. خیلا
تهدید کردنلغتنامه دهخداتهدید کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترسانیدن و ترس دادن و تخویف کردن و اظهار عقوبت و سیاست کردن . (ناظم الاطباء). بیم کردن . ترسانیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : روز آدینه قائد به سلام خوارزمشاه آمد و مست بود و ناسزاها گفت و تهدیدها کرد. (تاریخ بی
تحقیرلغتنامه دهخداتحقیر. [ ت َ ] (ع مص ) تصغیر. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوار کردن .(دهار). خرد و خوار داشتن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زبون و خوار کردن . (آنندراج ). خرد و خوار داشتن . (اقرب الموارد). خوار داشتن . (قطر المحیط). ذلیل کردن . (فرهنگ نظام ). خرد و حقیر شمردن سخ
مفاوضتلغتنامه دهخدامفاوضت . [ م ُ وَ / وِ ض َ ] (از ع ، اِمص ) بیان کردن سخن به نرمی . (غیاث ). || با هم راز گفتن و مشورت کردن . (غیاث ). گفتگو. مذاکره . مشاوره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : غایت نهمت بر آن مقصور داشتمی که یکی را از ای
وکیللغتنامه دهخداوکیل . [ وَ ] (ع ص ، اِ) کارران . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (مهذب الاسماء) (شرح قاموس قزوینی ). آنکه بر وی کار گذارند، و برای جمع و مؤنث نیز گاه اطلاق گردد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه کاری به وی واگذار شود. فعیل به معنی مفعول است زیرا به معنی موکول الیه
وکیلفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) کسی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند؛ کسی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود؛ گماشته؛ نماینده.۲. (سیاسی) نمایندهای که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب میشود.⟨ وکیل عمومی: (حقوق) دادیار.
دروکیللغتنامه دهخدادروکیل . [ دَرْ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 22هزارگزی باختر بافت و 5هزارگزی شمال راه فرعی بافت به سیرجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
مسجد وکیللغتنامه دهخدامسجد وکیل . [ م َ ج ِ دِ وَ ] (اِخ ) از مساجد شیراز و آثار معروف کریمخان زند، که مشتمل بر صحن وسیعی است و سر در اصلی آن در جانب شمال و شبستان آن بر جانب جنوب قرار دارد و حوضی طویل در وسط صحن و یک ردیف طاقهای بسیار متناسب در مشرق و مغرب صحن ساخته اند. شبستان جنوبی دارای <span
وکیللغتنامه دهخداوکیل . [ وَ ] (ع ص ، اِ) کارران . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (مهذب الاسماء) (شرح قاموس قزوینی ). آنکه بر وی کار گذارند، و برای جمع و مؤنث نیز گاه اطلاق گردد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه کاری به وی واگذار شود. فعیل به معنی مفعول است زیرا به معنی موکول الیه
توکیللغتنامه دهخداتوکیل . [ ت َ ] (ع مص ) وکیل کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). وکیل گردانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گماشتن دیگری را بجای خود که از جانب او در آنچه مالک آن است تصرف کند. (از تعریفات جرجانی ). || کاری با کسی (به ک