ویران گرلغتنامه دهخداویران گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) ویران کن . ویران کننده : ای خنک آن را کز این ملکت بجَست که اجل این ملک را ویران گر است . مولوی .برآمد ز ویران گران غلغله فکندند در بام و در زلزله . هاتفی (از آن
رایورانbrain trustواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد صاحبنظر نزدیک به رئیسجمهور یا نامزد ریاستجمهوری که در سیاستگذاری یا ادارۀ امور او را راهنمایی میکنند
مرجان مغزگونbrain coralواژههای مصوب فرهنگستانمرجان آبسنگسازی (reef-building coral) که در ظاهر شبیه به مغز انسان است
ابوجعفرلغتنامه دهخداابوجعفر. [ اَ ج َ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن خلف بن اللیث . ملقب به امیر شهید. مولد او به روزدوشنبه چهار روز باقی از شعبان سنه ٔ ثلث و تسعین و مأتین (293 هَ . ق .). و اندر وقت که از مادر بوجود آمد کف دست گشاده داشت هر دو، زنان اهل بیت او گفت
ویرانلغتنامه دهخداویران . (ص ) خراب . خَرِب . بایر. غیرمسکون . مقابل آباد. بیران . لم یزرع : این خبر که مردی به آمل زمینی خرید ویران و برنجستان کرد... (نوروزنامه ).- امثال : بر ده ویران خراج و عشر نیست . <p c
خویرانلغتنامه دهخداخویران . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین . واقع در سی هزارگزی شمال باختری بوئین و پانزده هزارگزی راه عمومی . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای سردسیر آب آن از قنات و رودخانه ٔ خررود و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گلیم و جا
شویرانلغتنامه دهخداشویران . [ ش ِ ] (اِخ ) گویا تصحیف شمیران است . رجوع به شمیران و فهرست شاهنامه ٔ ولف شود.
شهرویرانلغتنامه دهخداشهرویران .[ ش َهَْ رْ ] (اِخ ) شاره ویران . یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد در حومه ٔ شهر مهاباداست و از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده است و جمعیت آن در حدود 24340 تن است و قرای مهم آن
زویرانلغتنامه دهخدازویران . [ زُ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرشیو است که در بخش مریوان شهرستان سنندج واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دوویرانلغتنامه دهخدادوویران . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع درهزارگزی شمال جوی زر و 1/5هزارگزی شوسه ٔ شاه آباد به ایلام . سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از رود کنگیر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران