آسیمهلغتنامه دهخداآسیمه . [ م َ / م ِ] (ص ) مضطرب . مشوش . پریشان خاطر. آشفته : بدان تن در آسیمه گردد روان سپه چون بود شاد بی پهلوان . فردوسی .به ره گیو را دید [ دستان ] پژمرده روی همی آمد آسیمه
هشیمةلغتنامه دهخداهشیمة. [ هََ م َ ] (ع ص ) زمین که درختانش خشک گردد. (منتهی الارب ). زمینی که درختهایش خشک گردد چنانکه سیاه شود. || درخت خشک . (از اقرب الموارد).
هیصمیةلغتنامه دهخداهیصمیة. [ هََ ص َ می ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از کرامیه ، اصحاب محمدبن الهیصم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).