پاسپردهلغتنامه دهخداپاسپرده . [ س ِ پ ُدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لگدمال . پای سپر. لگدکوب . پایمال : ضعز، نیک کوفته و پاسپرده کردن . (منتهی الارب ).
وطاءةلغتنامه دهخداوطاءة. [ وَ طَ ءَ ] (ع اِ) راه پاسپرده ٔ بسیار مسلوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سابله . (اقرب الموارد). راه پاسپرده و لگدکوب شده . (ناظم الاطباء). || مسافران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مسورلغتنامه دهخدامسور. [ م َ ] (ع ص ) پاسپرده . طریق مسور، راه پاسپرده . (منتهی الارب ذیل «س ی ر») (ناظم الاطباء): رجل مسور به ؛مرد رفته در آن راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سابلهفرهنگ فارسی عمید۱. راه سپرده؛ راه پاسپرده و مسلوک.۲. رهگذرانی که از راهی میگذرند؛ رهگذران؛ مسافران.