آگیشیدنلغتنامه دهخداآگیشیدن . [ دَ ] (مص ) آویختن . پیچیدن .- پای آگیش ؛ بپای آویز. پای پیچ : توشه ٔ جان خویش از او بربای پیش کآیدْت مرگ ِ پای آگیش . رودکی .رجوع به آکیش و آکیشیدن شود.
هشیدنلغتنامه دهخداهشیدن . [ هَِ دَ ] (مص ) هشتن . هلیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گذاشتن . || فروگذاشتن و رها کردن . || آویختن . (برهان ).
پاسیدنلغتنامه دهخداپاسیدن . [ دَ ] (مص ) پاس داشتن . (برهان ). نگاهبانی کردن : میان مردمان نگریستن و پاسیدن این معنی ها را خلاف است در روشنائی ستارگان . (التفهیم ). || بیدارخوابی داشتن . (از برهان ). خواب خرگوشی داشتن .
پاشیدنلغتنامه دهخداپاشیدن . [ دَ ] (مص ) پراکندن . پریشیدن . افشاندن . نثار کردن . ریختن . برافشاندن . پاچیدن . (در تداول عوام ): آب بر کسی پاشیدن ؛ آب بر روی او افشاندن . تخم در مزرعه پاشیدن ؛ تخم در کشتمند افشاندن . نمک و فلفل و نظایر آن بر روی چیزی پاشیدن ؛ نمک و فلفل و جز آن بر روی چیزی افش
پاشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. ریختن و پراکنده کردن هر چیز پاشیدنی؛ افشاندن.۲. (مصدر لازم) ریخته شدن و پراکنده شدن.
پاشیدندیکشنری فارسی به انگلیسیdisperse, dissipate, dust, scatter, splash, sprinkle, spurt, squirt, strew
دان پاشیدنلغتنامه دهخدادان پاشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) دان پاچیدن . || فریفتن با عطا و دهش و یا طرق دیگر.
دانه پاشیدنلغتنامه دهخدادانه پاشیدن . [ ن َ /ن ِ دَ ] (مص مرکب ) فروریختن و پراکنده کردن دانه . افشاندن دانه . دانه افشانی . پراکندن دانه : بیابان را غزالی نیست بی خلخال چون لیلی ز زنجیرجنون پاشیدم از بس دانه در صحرا. <p class="au
خاک پاشیدنلغتنامه دهخداخاک پاشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) خاک ریختن بر. خاک پراکندن بر. حَثو. (تاج المصادر بیهقی ) : گرش پای بوسی نداردت پاس ورش خاک پاشی ندارد هراس .سعدی (بوستان ).
مال پاشیدنلغتنامه دهخدامال پاشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) مال افشاندن . مال بخشیدن . زر و سیم افشاندن : مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان باده نوشیدن و بوسیدن معشوقه ٔ مست .خاقانی .
گهر پاشیدنلغتنامه دهخداگهر پاشیدن . [ گ ُ هََ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گوهر پاشیدن . گوهر نثار کردن . گوهر پخش کردن بر کسی یا بر چیزی .