الوداعلغتنامه دهخداالوداع . [ اَل ْ وَ ] (ع صوت ) بدرود باش . خداحافظ. در وقت جدایی از دوستان و مسافرت میگویند یعنی وداع میکنم . (از ناظم الاطباء). رجوع به وداع و مجموعه ٔ مترادفات ص 155 شود : الوداع ای دوستان من مرده ام رخت بر چ
الوداع گفتنلغتنامه دهخداالوداع گفتن . [ اَل ْ وَ / وِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وداع کردن . (آنندراج ). خداحافظی کردن : ور بگویی با یکی گو الوداع کل سر جاوز الاثنین شاع .مولوی (مثنوی ).
علودةلغتنامه دهخداعلودة. [ ع َل ْ وَ دَ ] (ع مص ) جای خود را گرفتن بطوری که کسی نتواند او را بجنباند. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).