پاکیزلغتنامه دهخداپاکیز. (اِ) نام داو از کشتی که به یکدست پای حریف گرفته بدست دیگر زور بر گردن آوردن باشد. (غیاث اللغات ).
حکش عکشلغتنامه دهخداحکش عکش . [ ح َ ک ِ ع َ ک ِ ] (ع از اتباع ) مرددرافتاده ٔ در دشمن و پیچیده ٔ بروی . (منتهی الارب ).
آکیشلغتنامه دهخداآکیش . کیش . گویند آهنج بود یعنی باز کردن و هنج نیز گویند (کذا). (فرهنگ اسدی ، خطی ) : توشه ٔ خویش زود از او بربای پیش کآیدْت مرگ پای آکیش . رودکی (از فرهنگ اسدی ، خطی ).چنگ در چیزی زده . درازکرده . (برهان ). و رجو
هقزلغتنامه دهخداهقز. [ هَِ / هََ ] (ع اِ) قهز، که نوعی از جامه باشد پشمی سرخ یا سپید وگاهی ابریشم در آن آمیزند. (از منتهی الارب ). صورتی از کلمه ٔ قهر (با راء مهمله ) است . (اقرب الموارد).
پاکیزگیلغتنامه دهخداپاکیزگی . [ زَ / زِ ] (حامص ) پاکی . طهارت . طُهر. طُهرَه . نَقاوَت . نظافت . وضاءَة. (صراح ). نَقاء. صفا. (دهار) : نگاه باید کرد تا احوال ایشان [ شاهان غزنوی ] بر چه جمله رفته است و میرود درعدل و خوبی سیرت و عفت و دیا
پاکیزهلغتنامه دهخداپاکیزه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به پاک زیرا که مرکب است ازلفظ پاک و ایزه که کلمه ٔ تصغیر و نسبت است و نظیر این آتشیزه بمعنی کرم شب تاب و چون کلمه ٔ نسبت زائد می آید میتواند که پاکیزه مزید علیه پاک بود یا مرکب ازلفظ
پاکیزهفرهنگ فارسی عمید۱. پاک؛ تمیز.۲. [مجاز] بیآلایش؛ صاف؛ صافی؛ بیغش.⟨ پاکیزه کردن: (مصدر متعدی) = ⟨ پاک کردن
پاکیزگیلغتنامه دهخداپاکیزگی . [ زَ / زِ ] (حامص ) پاکی . طهارت . طُهر. طُهرَه . نَقاوَت . نظافت . وضاءَة. (صراح ). نَقاء. صفا. (دهار) : نگاه باید کرد تا احوال ایشان [ شاهان غزنوی ] بر چه جمله رفته است و میرود درعدل و خوبی سیرت و عفت و دیا
پاکیزه شدنلغتنامه دهخداپاکیزه شدن . [ زَ / زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طیب . طیبت . تطیاب . (تاج المصادر بیهقی ).
پاکیزه کردنلغتنامه دهخداپاکیزه کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقدیس . تهذیب . (دهار) (تاج المصادر). || تنظیف . پاک کردن .
پاکیزهلغتنامه دهخداپاکیزه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به پاک زیرا که مرکب است ازلفظ پاک و ایزه که کلمه ٔ تصغیر و نسبت است و نظیر این آتشیزه بمعنی کرم شب تاب و چون کلمه ٔ نسبت زائد می آید میتواند که پاکیزه مزید علیه پاک بود یا مرکب ازلفظ
پاکیزه بوملغتنامه دهخداپاکیزه بوم . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پاک نهاد (؟) : جوانی خردمند و پاکیزه بوم ز دریا برآمد بدربند روم . سعدی (بوستان ).شنیدم که مردیست پاکیزه بوم شناسا و رهرو در اقصای روم .<