دهانۀ شمعspark plug gap/ sparking-plag gap, electrode gap, gap between electrodes, electrode separation,electrode spacing, spark gap 1, plug gap, air gap, spark-plug electrode gap, sparking plug openningواژههای مصوب فرهنگستانفضای بین الکترود مرکزی و الکترود جانبی شمع که تخلیۀ الکتریکی و درنتیجه، جرقه زدن در آن جا صورت میگیرد تا احتراق سوخت در محفظۀ احتراق را امکانپذیر کند
دهانۀ رینگpiston ring end gap, piston ring gap, ring gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ بین دو سر رینگ پیستون متـ . دهانۀ حلقه
کاف چشمهگاهیsource-point gap, shotpoint gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ میان نزدیکترین گروههای لرزهیاب در دو طرف چشمه
محاسبه از آغازab initio calculation, ab initio computationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ شکل هندسی یک مولکول تنها با استفاده از ترکیببندی و ساختار مولکولی که از حل معادلۀ شرودینگر برای یک مولکول معین به دست میآید
پایابلغتنامه دهخداپایاب . (اِ مرکب ) بن آب . (لغت نامه ٔ اسدی ). بن آب در مقامی که ایستاده باشد. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ چ طهران ). قعر آب . تک دریا و جز آن . تَه . بن آب که پای بر زمین رسد. بن آب بود یعنی آب در مقامی که بسیار باشد. (اوبهی ). ته حوض و دریا را گویند و بعربی قعر خوانند. (برهان )
پایابفرهنگ فارسی عمید۱. ته آب.۲. ته حوض.۳. قسمت کمعمق رودخانه، دریا، تالاب؛ قسمتی از بستر رود که عمقش کم باشد و پا به کف آن برسد: ◻︎ سفر اگر همه دشت است باشدش پایان / فراق اگر همه بحر است باشدش پایاب (امیرمعزی: ۳۹)، ◻︎ وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم / اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب را (سعدی۲: ۳۰۸
پایابفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - ته آب . 2 - بخش کم عمق آب . 3 - گرداب . 4 - راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت . 5 - گذرگاه . 6 - مقاومت و ایستادگی . 7 - کنایه از: موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد. 8 - گدار.
دورپایابلغتنامه دهخدادورپایاب . (ص مرکب ) دورتک . دورته . عمیق . ژرف . گود. که پایاب ؛ یعنی عمق بسیار دارد. دورفرود : که مدح شاه یکی بحر دورپایاب است .رضی الدین نیشابوری .
پایابلغتنامه دهخداپایاب . (اِ مرکب ) بن آب . (لغت نامه ٔ اسدی ). بن آب در مقامی که ایستاده باشد. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ چ طهران ). قعر آب . تک دریا و جز آن . تَه . بن آب که پای بر زمین رسد. بن آب بود یعنی آب در مقامی که بسیار باشد. (اوبهی ). ته حوض و دریا را گویند و بعربی قعر خوانند. (برهان )
بی پایابلغتنامه دهخدابی پایاب . (ص مرکب ) عمیق . ژرف . که عمق آن معلوم نیست : رسیده در بیابانهای بی انجام و بی منزل برون رفته ز دریاهای بی پایاب و بی پایان . فرخی .وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم اکنون همان پنداشتم دریای بی پ
پایابفرهنگ فارسی عمید۱. ته آب.۲. ته حوض.۳. قسمت کمعمق رودخانه، دریا، تالاب؛ قسمتی از بستر رود که عمقش کم باشد و پا به کف آن برسد: ◻︎ سفر اگر همه دشت است باشدش پایان / فراق اگر همه بحر است باشدش پایاب (امیرمعزی: ۳۹)، ◻︎ وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم / اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب را (سعدی۲: ۳۰۸