پایبستفرهنگ مترادف و متضاد۱. اسیر، پایبسته، پایبند، گرفتار، مقید ۲. اساس، بنیاد، بن، بیخ، پی ۳. دلباخته، هواخواه ≠ حر، مجرد
آبستلغتنامه دهخداآبست . [ ب َ ](اِ) جزو درونی پوست ترنج و بادرنگ و امثال آن ، که آن را گوشت پوست و پیه پوست نیز گویند. || (ص ) زمین آماده شده برای زراعت ، ظاهراً مخفف آب بسته .
آبستلغتنامه دهخداآبست . [ ب ِ ] (ص ) مخفف آبستن : مریمان بی شوی آبست از مسیح خامشان بی لاف و گفتار فصیح . مولوی .مشتری شو تا بجنبد دست من لعل زاید معدن آبست من . مولوی .آنچه آبست است شب جز آن نزاد<
پابستلغتنامه دهخداپابست . [ ب َ ] (ن مف مرکب ) پای بند. مقیّد. دل بسته . دلباخته : شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی پیوسته بدام دیگری پابستی . خیام .- پابست اَمری بودن ؛ بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن .- <span
پابستفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایبست، پایبند، گرفتار، مقید ۲. دلباخته، عاشق، مفتون، هواخواه ۳. بنیان، شالوده
مقید ساختنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایبند کردن، پایبست کردن ۲. اسیر کردن، دربند کردن، گرفتار کردن، گرفتار ساختن ۳. مجبور کردن، ملزم ساختن ۴. وابسته کردن ۵. مشروط کردن ≠ مقید شدن، مقید گشتن
پایبندفرهنگ مترادف و متضاد۱. اسیر، پایبست، گرفتار، مقید ۲. اساس، بنیاد، بن، بیخ، پی ۳. دلباخته، هواخواه ۴. خلخال ۵. بخو، زنجیر، کند ۶. بند، دوال ≠ مجرد
مقیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. بسته، مشروط، منوط، وابسته ۲. پایبست، پایبند ۳. دامنگیر، دچار ۴. اسیر، حبس، دربند، گرفتار ۵. علاقهمند ۶. مطلق ≠ رها ۷. معتقد ۸. متعهد
اندیشهلغتنامه دهخدااندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِمص ) فکر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ) (نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال . (ناظم الاطباء). فکرة. فکری . رویة. هویس . (از منتهی الارب ). وهم . هم . (مهذب الاسماء). خیال . (انجمن آرا)