حذارلغتنامه دهخداحذار. [ ح َ رِ ] (ع اِ فعل ) پرهیز کن ! (دهار). بپرهیز! بترس ! الحذر! - حَذارِ حَذارِ ؛ تأکید است در حث به پرهیز.
حذارلغتنامه دهخداحذار. [ ح ِ ] (ع مص ) ترسیدن . (غیاث ). حذر کردن . پرهیز کردن . || محاذرة. با یکدیگر تخویف نمودن .
حذارلغتنامه دهخداحذار. [ ح ُ ] (اِخ ) پدر ربیعةبن حذار است که جوانمردی بوده است . || (ذو...) از قبیله ٔ الهان بن مالک است . (منتهی الارب ).
پایدارلغتنامه دهخداپایدار. (نف مرکب ) ثابت . (رشیدی ). باثبات . دائم . باقی . استوار. ستوار. پادار. (جهانگیری ). قائم . با تاب و توان . قوی . مستقیم . وطید. واطد. وکید. همیشه . پا برجا. پای برجای . جاویدان . با دوام . همیشه . مدام . برقرار. (برهان ).مقاوم . پایداری کننده . مقابل ناپایدار <span
پایدارفرهنگ فارسی عمید۱. پاینده؛ جاویدان؛ باقی: ◻︎ نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بُوَد یادگار (فردوسی: ۱/۸۵).۲. برقرار.۳. استوار؛ ثابت.
پایداردیکشنری فارسی به انگلیسیadamant, abiding, constant, enduring, firm, inalterable, incessant, indissoluble, lasting, perennial, persistent, resistant, stable, strong, survivable, undying, unfailing
ناپایدارلغتنامه دهخداناپایدار. (نف مرکب ) فانی . هلاک شونده . (آنندراج ). فانی . (ناظم الاطباء). بی دوام . گذران . ناپاینده . گذرنده . که دائمی و باقی و همیشگی نیست : اگر شهریاری و گر پیشکارتو ناپایداری و او [ جهان ] پایدار. فردوسی .به
پایدارلغتنامه دهخداپایدار. (نف مرکب ) ثابت . (رشیدی ). باثبات . دائم . باقی . استوار. ستوار. پادار. (جهانگیری ). قائم . با تاب و توان . قوی . مستقیم . وطید. واطد. وکید. همیشه . پا برجا. پای برجای . جاویدان . با دوام . همیشه . مدام . برقرار. (برهان ).مقاوم . پایداری کننده . مقابل ناپایدار <span
پایدارفرهنگ فارسی عمید۱. پاینده؛ جاویدان؛ باقی: ◻︎ نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بُوَد یادگار (فردوسی: ۱/۸۵).۲. برقرار.۳. استوار؛ ثابت.
حملونقل پایدارsustainable transportationواژههای مصوب فرهنگستانخدمات حملونقلی با آلودگی کم و صرف هزینۀ معقول که موجب تداوم کیفیت زندگی در سطح مطلوب میشود