خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایه ستون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یک پایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) yekpāye گیاهی که گلهای نر و مادۀ آن جدا از هم ولی بر روی یک پایه قرار گرفته باشد.
-
خوان پایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خوانبایه› [قدیمی] xānpāye ۱. سفره.۲. میز غذاخوری.۳. دستار خوان؛ دستمال سفره.
-
دون پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] dunpāye کارمند دولت که رتبۀ اداری نداشته باشد.
-
دیگ پایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) digpāye ۱. دیگدان؛ اجاق.۲. سهپایۀ آهنی که دیگ را روی آن میگذارند.۳. (نجوم) یکی از صورتهای فلکی شمالی؛ چنگ رومی؛ شلیاق.
-
بی پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] bipāye بیاصل؛ بیاساس.
-
پایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pāyedār ۱. دارای پایه؛ آنچه پایه داشته باشد.۲. [مجاز] کسی که در ادارۀ دولتی پایه و رتبه دارد.۳. [مجاز] صاحبرتبه.۴. [مجاز] دارای قدر و منزلت.
-
پایه ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پایور› [قدیمی] pāyevar بلندمقام؛ بلندمرتبه؛ بلندپایه.
-
سه پایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sepāye هر چیز سهشاخه که هر سه شاخۀ آن مانند سه پا بر روی زمین قرار بگیرد و چیزی بالای آن بگذارند.
-
شالی پایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] šālipāye = شالیزار
-
گران پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānpāye بلندمرتبه؛ عالیرتبه؛ عالیمقام: ◻︎ ازایشان هرآن کس که پرمایه بود / به گنج و به مردی گرانپایه بود (فردوسی: ۷/۱۳۳).
-
کم پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kampāye دارای پایه و مقام پست.
-
جستوجو در متن
-
دعامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دعامَة، جمع: دَعائِم] [قدیمی] de'āme ۱. ستون.۲. ستون خانه.۳. پایهای چوبی که برای داربست یا سایهبان به کار ببرند.
-
قوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qevām ۱. آنکه یا آنچه چیزی به آن قایم باشد؛ پایه؛ ستون.۲. نظام.
-
رکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَرکُن، ارکان] rokn ۱. جزء بزرگتر و قویتر از هرچیز؛ عضو عمده.۲. [مجاز] بزرگ و شریف و رئیس قوم.۳. امر عظیم.۴. پایه؛ ستون.۵. [قدیمی] آنچه به آن قوت میگیرند و تکیه میکنند؛ پایه و ستون.