پایکلغتنامه دهخداپایک . [ ی َ ] (اِ مصغر) تصغیر پای . پای کوچک . و در کلمات مرکب مانند چار پایک و پنج پایک آید. || پیاده . (غیاث اللغات ).
پایکstipeواژههای مصوب فرهنگستانپایۀ برگ که غالباً در مادگیبَر یا سرخسها یا پایۀ خاکرُستخزهایها (sporophyt of mosses) دیده میشود
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
کنش گفتاری مستقیمdirect speech act, speech actواژههای مصوب فرهنگستانگفتهای که با بیان آن کنشی همچون امر یا تهدید یا ترغیب محقق میشود متـ . کنش گفتاری speech act
نمایش تکپردهone-act play, one-act dramaواژههای مصوب فرهنگستاناثر نمایشی کوتاهی که تنها یک پرده دارد
پایکارلغتنامه دهخداپایکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیشکار تحصیلدار. مردی باشد که چون تحصیلداربجائی آید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). || خدمتکار.پادو. چاکر. نوکر. خادم . پرستنده . توثور بالضم ؛ سرهنگ و پای کار و خدمتکار. (منتهی الارب ). مدیره ، رئیس و پایکار قوم . (صراح اللغه
پایکاریلغتنامه دهخداپایکاری . (حامص مرکب ) خدمتکاری . پرستندگی . پادوی . شاگردی خدمت : و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد [ احمدبن عبدالصمد ] و گفت بنده غریب است میان این قوم و رسم این خدمت نمی شناسد وی را همین شاگردی و پایکاری صوابتر. (تاریخ بیهقی ).بد از طو
پایکوبلغتنامه دهخداپایکوب . (نف مرکب ) پای باز. رقاص . (دهار) (السامی ). بازیگر : یکی پایکوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز انده شکن . فردوسی .یکی [ از دختران ] چامه گوی و دگر چنگ زن سوم پای کوبد شکن بر شکن . ف
شَنگلهglomeruleواژههای مصوب فرهنگستانگلآذینی با گلهای بیپایک یا کوتهپایک (subsessile) که میانگرههای بین گلهای متراکم آن بسیار کوتاه است
کپهcapitulum, head 2واژههای مصوب فرهنگستانگلآذینی محدود یا نامحدود با گروهی از گلهای متراکم بیپایک یا کوتهپایک (subsessile) بر روی نهنجی مرکب که اغلب یک گریبان (involucre) آن را احاطه کرده است
ساقهبرگیرamplexicauleواژههای مصوب فرهنگستانویژگی قاعدهای بدون پایک که بخش عمدهای از ساقه را در بر میگیرد
پایکارلغتنامه دهخداپایکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیشکار تحصیلدار. مردی باشد که چون تحصیلداربجائی آید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). || خدمتکار.پادو. چاکر. نوکر. خادم . پرستنده . توثور بالضم ؛ سرهنگ و پای کار و خدمتکار. (منتهی الارب ). مدیره ، رئیس و پایکار قوم . (صراح اللغه
پایکاریلغتنامه دهخداپایکاری . (حامص مرکب ) خدمتکاری . پرستندگی . پادوی . شاگردی خدمت : و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد [ احمدبن عبدالصمد ] و گفت بنده غریب است میان این قوم و رسم این خدمت نمی شناسد وی را همین شاگردی و پایکاری صوابتر. (تاریخ بیهقی ).بد از طو
پایکوبلغتنامه دهخداپایکوب . (نف مرکب ) پای باز. رقاص . (دهار) (السامی ). بازیگر : یکی پایکوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز انده شکن . فردوسی .یکی [ از دختران ] چامه گوی و دگر چنگ زن سوم پای کوبد شکن بر شکن . ف
چهارپایکلغتنامه دهخداچهارپایک . [ چ َ / چ ِ ی َ ] (اِ مرکب ) نام مرضی است که آن را به تازی قمقام خوانند. (جهانگیری ). نوعی شپش است که در مژه و سایر جاهای بدن پیدا شود. و این غیر شپش عادی است و عرب آن را قمقام گوید.و شپش عادی را قُمَّل گوید. (از بحر الجواهر). چارپ
چارپایکلغتنامه دهخداچارپایک . [ ی َ ] (اِ مرکب ) نوعی شپش . شپشک . شپشه . قمقام . نوعی حشره ٔ طفیلی است که بر عانه و مژگان و زیر بغل پدید آید مانند شپش و فرق آن با شپش آن است که چارپایک را پایهای بسیار بود و سخت بر بشره چفسنده بود.
کژپایکلغتنامه دهخداکژپایک . [ ک َ ی َ ] (اِ مرکب ) خرچنگ : چون کژپایک که گرد آب می گردد و کرمکی می جوید. (معارف بهأولد از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به خرچنگ شود.
پنج پایکلغتنامه دهخداپنج پایک . [پ َ ی َ ] (اِ مرکب ) پنج پا. پنج پایه . خرچنگ . سرطان : غوک با پنج پایک دوستی داشت . (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) برج سرطان . و نیز رجوع به پنج پایه شود.