پخش رادیوییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط یویی، صداوسیما، رسانۀجمعی، نشر، کانال یک، ... آنتن، آنتن مرکزی، بشقاب ماهواره ماهوارۀ مخابراتی امواج رادیویی، موج کوتاه، موج متوسط، ایام، افام شبکه، ارتباطجمعی، تلویزیون، تلویزیونمداربسته، ویاچاف، دستگاه نوری، وسیلۀ ضبط، امپکس آگهی تجاری انتشار، گسیل، تشعشع، الکترونیک، اعوجاج
خش خشلغتنامه دهخداخش خش . [ خ ِ خ ِ] (اِ صوت ) حکایت صوت جامه ٔ آهاردار گاه رفتن یا جنبیدن صاحب آن و امثال آن . بانگ جامه ٔ نو و بانگ کاغذو جز آن . خشت خشت . (یادداشت بخط مؤلف ) : از آنسو خشخش مخفی ازینسو شق شق مدفون شنو این رمز از قاری سؤال است آن جواب است ای
حملکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت سم] حملکننده شاسی، تیر حمال آسانسور، پلهبرقی، بالابر کانتینر، کشتی، ناو وسایل نقلیه عمومی گاری ساک، سبد، ظرف پُست، ارتباطاتپستی، پخش رادیویی، موبایل و تلفن
نشرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط بع ونشر، انتشار، اشاعه، اعلان، اطلاعرسانی، آگاهی، ارائه، بسط، معرفی، اطلاع خبرپراکنی، پخش رادیویی، پخش رسانهای جار، آگهی بیانیه تیراژ ترویج، القا، تلقین، انگیزش اِدیت، ویرایش
گیرندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ریافتکننده، دریافتکنندۀ پول، صندوق، صندوقدار، تحویلدار، امین، نماینده حقوقبگیر، فروشنده، بستانکار گیرندۀ علائم، آنتن، آنتنمرکزی، آنتن بشقابی، الکترونیک، پخش رادیویی اخذکننده ◄ گیرنده
الکترونیکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت کترونیک مدار برقی، مدار بسته، مدار باز، مدارچاپی، مدار مجتمع، آیسی خازن، مقاومت، ترانزیستور، دیود، ترانسفورمر رادیو، تلویزیون، پخش رادیویی، مخابرات الکترومغناطیس، برقاطیس، ام.دبلیو القای الکترومغناطیسی، امپدانس موبایل و تلفن، وسیلۀ برقی فیدبک (بازخور، بازخورد، پسخورد، پسخوراند)، تغییر
پخشلغتنامه دهخداپخش . [ پ َ ] (ص ) پهن . پخت . (فرهنگ فارسی معین ). || پراکنده . پاشیده .- پخش شدن ؛ با زمین هموار شدن . خرد شدن : ز تیغش همی لعل شد باد و گردز گرزش همی پخش شد اسب و مرد. اسدی .و در فره
پخشفرهنگ فارسی عمید۱. تقسیم؛ توزیع.۲. (صفت) پهن.۳. (صفت) چیزی که در زیر پا یا در اثر ضربه و فشار کوبیده و پهن شده باشد.۴. (صفت) پاشیده؛ پراکنده.⟨ پخش شدن: (مصدر لازم)۱. پهن شدن.۲. پراکنده شدن.⟨ پخش کردن: (مصدر متعدی)۱. پهن کردن.۲. پراکنده کردن.۳. تو
پخشدیکشنری فارسی به انگلیسیbroad, broadcast, circulation, delivery, diffuse, diffusion, diffusive, dispensation, dispersal, dispersion, distribution, division, emission, far-flung, issue, transmittal
پی و پخشلغتنامه دهخداپی و پخش .[ پ َ / پ ِ ی ُ پ َ ] (اِ مرکب ) پی و تاو. تاب و طاقت .تاب و توان : بدین رخش ماند همی رخش اوی ولیکن ندارد پی و پخش اوی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2</s
پخشلغتنامه دهخداپخش . [ پ َ ] (ص ) پهن . پخت . (فرهنگ فارسی معین ). || پراکنده . پاشیده .- پخش شدن ؛ با زمین هموار شدن . خرد شدن : ز تیغش همی لعل شد باد و گردز گرزش همی پخش شد اسب و مرد. اسدی .و در فره
پخشفرهنگ فارسی عمید۱. تقسیم؛ توزیع.۲. (صفت) پهن.۳. (صفت) چیزی که در زیر پا یا در اثر ضربه و فشار کوبیده و پهن شده باشد.۴. (صفت) پاشیده؛ پراکنده.⟨ پخش شدن: (مصدر لازم)۱. پهن شدن.۲. پراکنده شدن.⟨ پخش کردن: (مصدر متعدی)۱. پهن کردن.۲. پراکنده کردن.۳. تو
بهینپخشgood distribution practice, GDP 1واژههای مصوب فرهنگستاندستورالعملهای ناظر بر توزیع بهینۀ دارو و مواد غذایی از محل تولید به محل مصرف