پخ پخلغتنامه دهخداپخ پخ . [ پ َ پ َ ] (صوت ) پَه پَه . بَه بَه . خوش خوش . بَخ بَخ . آفرین . طوبی لک . مرحبا بک .
پخش کردنdistributeواژههای مصوب فرهنگستانارسال اطلاعات صوتی یا تصویری اعم از پخش و تکپخش و چندپخش و مانند آن متـ . توزیع کردن
پخش کردندیکشنری فارسی به انگلیسیcirculate, deliver, diffuse, dispense, disperse, dissipate, distribute, effuse, spread
پخلغتنامه دهخداپخ . [ پ ِ ] (اِ صوت ) پَخ . آوازی که بدان خرگوش و نوع او را رمانند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان برانند. (برهان ).- به او پخ کنند زهره اش می ترکد ؛ یعنی سخت ترسنده است .
پخلغتنامه دهخداپخ . [ پ َ ] (اِ صوت ) پیشت ! لفظی که در ماوراءالنهر بدان گربه را رانند. آوازی که بدان گربه را بیرون کردن خواهند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان رانند. (برهان ). چخ : عدوی جاه ترا بخت چون نهاز شده است بپای خویش همی آردش سوی مسلخ کسی که گر
پخلغتنامه دهخداپخ . [ پ ِ ] (اِ صوت ) پَخ . آوازی که بدان خرگوش و نوع او را رمانند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان برانند. (برهان ).- به او پخ کنند زهره اش می ترکد ؛ یعنی سخت ترسنده است .
پخلغتنامه دهخداپخ . [ پ ُ ] (اِ) بزبان خراسان براز را گویند یعنی سرگین آدمی و غیره ... و از لغات ترکی به ثبوت میرسد که لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ).
چهارپخلغتنامه دهخداچهارپخ . [ چ َ / چ ِ پ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هرچیز چهارگوشه . || اصطلاح نجاری . قطعه چوبی که از چهار جانب رویه ٔ مسطح دارد وبشکل مکعب تراش خورده باشد. || نوعی از خیمه که در هند «بی چوبه » خوانند. رجوع به چارپخ شود.
چارپخلغتنامه دهخداچارپخ . [ پ َ ] (اِ مرکب ) نوعی از خیمه که در هند «بی چوبه » خوانند. (آنندراج ). || هر چیز چهارگوشه . (ناظم الاطباء).
پخلغتنامه دهخداپخ . [ پ َ ] (اِ صوت ) پیشت ! لفظی که در ماوراءالنهر بدان گربه را رانند. آوازی که بدان گربه را بیرون کردن خواهند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان رانند. (برهان ). چخ : عدوی جاه ترا بخت چون نهاز شده است بپای خویش همی آردش سوی مسلخ کسی که گر
پخلغتنامه دهخداپخ . [ پ ِ ] (اِ صوت ) پَخ . آوازی که بدان خرگوش و نوع او را رمانند. کلمه ای است که سگ و گربه را بدان برانند. (برهان ).- به او پخ کنند زهره اش می ترکد ؛ یعنی سخت ترسنده است .