پراندگویش اصفهانی تکیه ای: bešparnâ طاری: bešparnâ طامه ای: boyparnâ طرقی: bešparnâ کشه ای: bešparnâ نطنزی: bašparnâ
رانددیکشنری عربی به فارسیمرز , کنار , حاشيه , لبه , برامدگي لبه طبقات سنگ , نوار , تسمه ء اهني , تکه دراز گوشت , بصورت نوار يا تسمه دراوردن
پراندیشهلغتنامه دهخداپراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) <
پرانداخلغتنامه دهخداپرانداخ . [ پ َ اَ ] (اِ) تیماج . سختیان . (برهان ). پرندخ . (جهانگیری ). گوزگانی . پرنداخ . ساغری سوخته .
پراندنلغتنامه دهخداپراندن . [ پ َ دَ ] (مص ) تطییر. پرانیدن . پرواز دادن . اطاره . تذریه : از شمس دین چه آیدجز افتخار دین لابد که باز باز پراند ز آشیان . سوزنی .|| افکندن . پرتاب کردن .انداختن . || در تداول عوام ، گاه گاه پنهانی تباه
پراندوهلغتنامه دهخداپراندوه . [ پ ُ اَ ه ْ ] (ص مرکب ) سخت غمگین . سخت غمناک . محزون . پرانده . اسیف : بشد گیو با دل پراندوه و درددودیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی .بزرگان ایران پراندوه و دردرخان زرد و لبها شده لاجورد.<p cla
دورافشارهلغتنامه دهخدادورافشاره . [ اِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) دورافشارنده .که به فاصله بسیار پراند (صفتی ایر را در انزال ):زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلاهی مغرویی دیرآب و دورافشاره ای .سوزنی .
فرنادلغتنامه دهخدافرناد. [ ف َ ] (اِ) در سنسکریت پرانَدَ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). پایاب و پایان . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : گذاره کرده بیابانهای بی انجام سپه گذاشته از آبهای بی فرناد.فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص <span class="hl" d
بختکفرهنگ فارسی عمید۱. حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست میدهد.۲. رؤیای وحشتناک توٲم با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب میپراند؛ کابوس؛ خفتک؛ خفتو؛ برفنجک؛ درفنجک؛ فرنجک؛ فدرنجک؛ برغفج؛ برخفج؛ خفج؛ فرهانج؛ کرنجو؛ سکاچه.
مگس پرانلغتنامه دهخدامگس پران . [ م َ گ َ پ َ ] (نف مرکب ) مگس پراننده . آنکه مگسها را پراند. || (اِ مرکب ) مِذَبَّه . (ناظم الاطباء). آنچه بدان مگس را برانند. مگس ران . مذبه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مگس ران شود. || ترازمانندی از دوالهای باریک که برای راندن مگس بر کله ٔ ستور مانند
پراندیشهلغتنامه دهخداپراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) <
پرانداخلغتنامه دهخداپرانداخ . [ پ َ اَ ] (اِ) تیماج . سختیان . (برهان ). پرندخ . (جهانگیری ). گوزگانی . پرنداخ . ساغری سوخته .
پراندنلغتنامه دهخداپراندن . [ پ َ دَ ] (مص ) تطییر. پرانیدن . پرواز دادن . اطاره . تذریه : از شمس دین چه آیدجز افتخار دین لابد که باز باز پراند ز آشیان . سوزنی .|| افکندن . پرتاب کردن .انداختن . || در تداول عوام ، گاه گاه پنهانی تباه
پراندوهلغتنامه دهخداپراندوه . [ پ ُ اَ ه ْ ] (ص مرکب ) سخت غمگین . سخت غمناک . محزون . پرانده . اسیف : بشد گیو با دل پراندوه و درددودیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی .بزرگان ایران پراندوه و دردرخان زرد و لبها شده لاجورد.<p cla
لیوت پراندلغتنامه دهخدالیوت پراند. [ پْرا / پ ِ ] (اِخ ) مورخ و اسقف ایتالیائی و یکی از علمای عصر خویش (920-972 م .).
میپراندگویش اصفهانی تکیه ای: aparne طاری: aparna طامه ای: parne طرقی: aparna کشه ای: aparna نطنزی: parna