پرانهلغتنامه دهخداپرانه . [ پ َ ن َ ] (اِخ ) شهری است . (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ). نام شهری و مدینه ای است نامعلوم . (برهان ). و ظاهراً شهری است به ماوراءالنهر : سپه کشید چه از تازی و چه از بلغارچه از پرانه چه از اوزگند و از فاراب .ع
پرانهejectorواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که با استفاده از یک سیالِ تحتِفشار، مانند بخار یا هوا یا آب، خلأ ایجاد میکند و سیال دیگری را به حرکت درمیآورد
پیرانهلغتنامه دهخداپیرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به پیر. چون پیر : کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر اوزلف پیرانه و خال رخ برنا بینند. خاقانی .پیرانه گریست بر جوانیش خون ریخت ب
رانهلغتنامه دهخدارانه . (ص نسبی ، اِ) شلوار و جامه ای که بر ران پوشند. (از شعوری ج 2 ورق 14). شلوار. (ناظم الاطباء).
رانهلغتنامه دهخدارانه . [ ن َ ] (اِخ ) شهری بوده بناکرده ٔ حارث بن قیس (حارث الرایش ) ملقب و معروف به تبع اول ازسلاطین یمن . (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 92).
رانهلغتنامه دهخدارانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) رانا. رانه ظاهراً همان راناست که بلغت هندی لقب شاهزادگان راجگانست . (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 325). راجه . (ناظم الاطباء) :
رانهلغتنامه دهخدارانه . [ ن َ / ن ِ ] (نف ، اِ) از این کلمه که مرکب از مفرد امر حاضر راندن است + هاء، علامت اسم آلت ، چون کلمه ٔ مناسبی بر سر آن افزایند میتوان اسم آلت ساخت . (یادداشت مؤلف ).
بیرونکِشی ریختهcasting removalواژههای مصوب فرهنگستانخارج کردن قطعۀ ریختگی جامدشده از میان دو نیمۀ قالب بهکمک پرانه یا ریختهکش
ریختهکشcasting extractorواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که بهطور خودکار یا دستی به فضای خالی داخل قالب دائمی بازشده وارد میشود و قطعه را در خود میگیرد و آن را از پرانهها جدا میسازد و از فضای داخل قالب خارج میکند