پراورفرهنگ فارسی عمید۱. پرنده.۲. دارای پر.۳. تیزپَر؛ تیزرو: ◻︎ گهی با چراگر چراگر شدی / گهی با پراور پراور شدی (خواجو: مجمعالفرس: پراور).
پرآورلغتنامه دهخداپرآور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) دارای پر. تیزپر. و تیزرو و پرنده . (برهان ) : گهی با چراگر چراگر شدی گهی با پرنده پرآور شدی .خواجو (همای و همایون ).
گراورفرهنگ فارسی عمید۱. فلزی مسطح از آلیاژ روی که به روشی شبیه چاپ عکس، تصویر مورد نظر را بر روی آن حک میکنند.۲. [مجاز] تصویری که با این روش بر روی کاغذ چاپ شده است.
گراورلغتنامه دهخداگراور. [ گ ِ وُ ] (فرانسوی ،اِ) تصویر چیز کنده شده وحکاکی شده . شکل کنده شده . صورت کلیشه شده . نقش . رسم .
راورلغتنامه دهخداراور. [ وَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش راور از شهرستان کرمان . واقع در 200هزارگزی شمال کرمان ، کنار راه فرعی کرمان - مشهد. این قصبه در جلگه واقع شده و هوای آن معتدل و جمعیت آن 2500 تن میباشد. آب آن از چند رشته ق
راورلغتنامه دهخداراور. [ وَ ] (اِخ ) یکی از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان کرمان است . این بخش در شمال کرمان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از سوی شمال به دشت لوت مرکزی ، از سوی خاور میانه به دشت لوت کرمان ، از سوی جنوب به بخش زرند و دهستان کوه پایه ، از سوی باختر به شهرستان رفسنجان و بخش بافق از شه
پرآورلغتنامه دهخداپرآور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) دارای پر. تیزپر. و تیزرو و پرنده . (برهان ) : گهی با چراگر چراگر شدی گهی با پرنده پرآور شدی .خواجو (همای و همایون ).
چراگرلغتنامه دهخداچراگر. [ چ َ گ َ ](ص مرکب ) حیوانات چرنده را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری )(ناظم الاطباء). حیوان رهاکرده شده در چراگاه . (ناظم الاطباء). چرنده . چراکننده . جانور چرنده : گهی با چراگر چراگر شدی گهی با پرنده پرآور شدی .<p