چرتابلغتنامه دهخداچرتاب . [ چ ِ ] (نف مرکب ) مخفف چرکتاب . اغفر. رنگی که شوخ و چرک بر آن کمتر مشهود شود. با رنگی تیره . رنگی که غالباً جامه ٔ اطفال و افرادی را که با خاک و گل سر و کار دارند، بدان رنگ انتخاب کنند. رجوع به چرکتاب شود.
رطابلغتنامه دهخدارطاب . [ رَ ] (ع اِ) دشنام است مر زنان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلمه ای است که در دشنام و فحش به زن گویند و آن کنایه است از تری آلت وی از بسیاری فجور. (ناظم الاطباء) .
رطابلغتنامه دهخدارطاب . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رطیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ رطیب ، به معنی خرمای رسیده . (آنندراج ). رجوع به رطیب شود. || ج ِ رُطَب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد). رجوع به رطب شود. || ج ِرَطْبَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع ب
پرتابفرهنگ فارسی عمید۱. انداختن و پرت کردن چیزی از جایی به جای دیگر.۲. [قدیمی] پرش.۳. (اسم) [قدیمی] مسافتی که تیر از محل رها شدن تا افتادن بپیماید؛ پرتاب تیر؛ تیر پرتاب: ◻︎ یکی کنده کرده به گرد اندرون / به پهنایْ پرتاب تیری فزون (فردوسی: ۵/۲۰۳).⟨ پرتاب کردن: (مصدر متعدی)۱. پرت کردن.۲.
رمحدیکشنری عربی به فارسینيزه دستي سبک , زوبين , پرتاب نيزه , نيزه , ضربت نيزه , نيشتر زدن , نيزه زدن , سنان , نيزه دار , نيزه اي , بانيزه زدن
هفتگانهheptathlonواژههای مصوب فرهنگستاندر المپیک، یکی از مواد ترکیبی دو و میدانی، ویژۀ زنان، شامل هفت مسابقه که در دو روز متوالی در مواد دوِ صدمتر با مانع و پرتاب وزنه و پرش طول و دوِ دویستمتر (روز نخست) و پرش طول و پرتاب نیزه و دوِ هشتصدمتر (روز دوم) برگزار میشود و نتایج هر مسابقه بهصورت امتیاز محاسبه میشود
دهگانهdecathlonواژههای مصوب فرهنگستاندر المپیک، یکی از مواد ترکیبی دو و میدانی، ویژۀ مردان، شامل ده مسابقه که در دو روز متوالی در مواد دوِ صدمتر و پرش طول و پرتاب وزنه و پرش ارتفاع و دوِ چهارصدمتر (روز نخست) و دوِ صدودهمتر با مانع و پرتاب دیسک و پرش با نیزه و پرتاب نیزه و دوِ هزاروپانصدمتر (روز دوم) برگزار میشود و نتایج هر مسابقه به
پرتابفرهنگ فارسی عمید۱. انداختن و پرت کردن چیزی از جایی به جای دیگر.۲. [قدیمی] پرش.۳. (اسم) [قدیمی] مسافتی که تیر از محل رها شدن تا افتادن بپیماید؛ پرتاب تیر؛ تیر پرتاب: ◻︎ یکی کنده کرده به گرد اندرون / به پهنایْ پرتاب تیری فزون (فردوسی: ۵/۲۰۳).⟨ پرتاب کردن: (مصدر متعدی)۱. پرت کردن.۲.
پرتابلغتنامه دهخداپرتاب . [ پ َ ] (اِ) تیر پرتاب . نوعی تیر که آنرا بسیار دور توان انداخت . (برهان ). مرّیخ . تیرپرتاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (دهّار) : اگر خوانند آرش را کمانگیرکه ازساری بمرو انداخت او تیرتو اندازی بجان من ز گوراب همی هر ساعتی صد تیر
پرتابلغتنامه دهخداپرتاب . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرپیچ . بسیار پیچاپیچ . شکن برشکن . پرشکن . مقابل کم تاب : حلقه ٔ جعدش پرتاب و گره حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر. فرخی .ز گل کنده شمشاد پرتاب رابدو رسته در خسته عناب را. <p class="aut
دور پرتابلغتنامه دهخدادور پرتاب . [ پ َ ] (ص مرکب ) دورانداز. که چیزی را به فاصله ٔ دور پرتاب کند. تیر و یا کمان یاچیزی که چیزی را به مسافت دور بیندازد: نفوح ؛ کمان دورپرتاب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورانداز شود.
تیر پرتابلغتنامه دهخداتیر پرتاب . [ رِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تیر پرتابی . نوعی از تیر که بسیار دور می رود اما بر نشانه نمی رسد. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). || در بهار عجم نوشته که به معنی تیر هوائی نیز آمده . (غیاث اللغات ). تیر هوائی را نیز گویند. (ناظم الاطباء) <span
تیرپرتابلغتنامه دهخداتیرپرتاب . [ پ َ ] (اِ مرکب ) فاصله ای که تیرانداز بطور متوسط تواند تیر اندازد. تیررس . مسافت پرتاب شدن تیری .مسافتی که یک تیر پیماید، چون بیفکنند : دگر گنج پردرّ خوشاب بودکه بالاش یک تیرپرتاب بودکه خضرا نهادند نامش روان همان تازیان نام
پرتابفرهنگ فارسی عمید۱. انداختن و پرت کردن چیزی از جایی به جای دیگر.۲. [قدیمی] پرش.۳. (اسم) [قدیمی] مسافتی که تیر از محل رها شدن تا افتادن بپیماید؛ پرتاب تیر؛ تیر پرتاب: ◻︎ یکی کنده کرده به گرد اندرون / به پهنایْ پرتاب تیری فزون (فردوسی: ۵/۲۰۳).⟨ پرتاب کردن: (مصدر متعدی)۱. پرت کردن.۲.