پرتاشلغتنامه دهخداپرتاش . [ پ َ ] (اِخ ) نام ولایتی از ترکستان . (برهان ). در فرهنگ شعوری به ضم اول آمده است .
پیرتاجلغتنامه دهخداپیرتاج . (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان پیرتاج . بخش حومه ٔ شهر بیجار. واقع در 66هزارگزی خاور بیجار. کوهستانی ، سردسیر. دارای 1500 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات ، محصول آنجا غلات و میوه و انگور فراوان و قلمستان و
پیرتاجلغتنامه دهخداپیرتاج . (اِخ ) یکی از پنج بلوک بیجار ناحیه ٔ گروس ، و آن از مغرب به بیجار محدود است و دارای 49 قریه و 8/9 فرسنگ مساحت و 8462 تن سکنه است . و رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایرا
پرطاسلغتنامه دهخداپرطاس . [ پ ُ ] (اِ) جنسی از موئینه باشد همچو سنجاب و قاقم و بضم اول هم آمده است . (تتمه ٔ برهان ). جامه ای که از پوست روباه پرطاسی دوزند. نوعی از پوستین روباه که از ملک پرطاس پیدا شود. (غیاث اللغات ). رجوع به فقره ٔ قبل شود.
پرطاسلغتنامه دهخداپرطاس . [ پ ُ ] (اِخ ) نام ولایتی است ازحدود روس ... برطاس . و در قاموس نوشته : نام قومی است که رنگ موشان سرخ باشد. (غیاث اللغات ) : دگر گرگ پرطاس را نشکرم ز پرطاسی روس روبه ترم . نظامی .رجوع به برطاس شود.
رتوشدیکشنری عربی به فارسیچين , حاشيه چين دار , زوايد , تزءينات , پيرايه , چيز بيخود يا غير ضروري , افراط , لذت , تجمل , لرزيدن (از سرما) , حاشيه دوختن بر , ريشه دار کردن
پرشاشلغتنامه دهخداپرشاش . [ پ َ ](اِخ ) بر وزن و معنی پرتاش است که نام ولایتی از ترکستان باشد و به ضم اول هم آمده است . (تتمه ٔ برهان ).