پرخاشجوئیلغتنامه دهخداپرخاشجوئی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) جنگجوئی . فتنه جوئی . ستیزه جوئی . هنگامه طلبی . شراست . شرس . عربده جوئی .- پرخاشجوئی کردن ؛ رزم جستن . پرخاش جستن . ستیزه جوئی کردن . عربده کردن .
پرخاشجویلغتنامه دهخداپرخاشجوی . [ پ َ ] (نف مرکب ) پرخاشجو. پرخاشخر. جنگجوی . جنگجو.تشنه ٔ جنگ . نزاع طلب . رزمجو. فتنه جوی . ستیزه جوی . هنگامه طلب . غوغائی . مُعربد. شرس . عربده جو : بصد کاروان اشترسرخ موی همه هیزم آورد پرخاشجوی . فردوسی .</
پرخاشجوییaggressivenessواژههای مصوب فرهنگستانتمایل به برتریجویی اجتماعی و رفتار تهدیدکننده و خصمانه
پرخاشجولغتنامه دهخداپرخاشجو. [ پ َ ] (نف مرکب ) رجوع به پرخاشجوی شود : دوپرخاشجو با یکی نیکخوی [ ایرج ]گرفتند پرسش نه بر آرزوی . فردوسی .ز توران سران سوی او آمدندپر از کین و پرخاشجو آمدند.فردوسی .