گردشفرهنگ فارسی عمید۱. چرخ زدن چیزی به دور خود.۲. راه رفتن به قصد تفرج.۳. جریان.۴. جابهجایی.⟨ گردش دادن: (مصدر متعدی) گرداندن کسی یا چیزی در جایی.⟨ گردش کردن: (مصدر لازم)۱. دور زدن.۲.تفریح کردن؛ گشتن.
گردشلغتنامه دهخداگردش . [ گ َ دِ ] (اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است . (برهان )(آنندراج ). سیر. حرکت دورانی . دور زدن : به یک گردش به شاهنشاهی آرددهد دیهیم و طوق وگوشوارا. رودکی .فاخته گون شد هواز گردش خورشیدجامه ٔ خانه به تبک فاخت
گردیزلغتنامه دهخداگردیز. [ گ َ ] (اِخ ) نام قصبه و قلعه ای از غزنین بر یک منزلی آن از سوی شرق و معرب آن جردیز است . گردیز یک منزلی مشرق غزنین است . (تاریخ مغول تألیف اقبال ص 62). ولایتی بین غزنه و هند. (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ص <span class="hl" dir="
گردشدیکشنری فارسی به عربیالو , تجوال , تعرج , توزيع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زيادة , سفر , سفرة , عملية , فترة , لفة , نزهة
گردشدیکشنری فارسی به انگلیسیcircuit, circulation, currency, excursion, flow, gyration, outing, promenade, ramble, rotation, round, saunter, swirl, tour, turn, wheel, whirl
parkدیکشنری انگلیسی به فارسیپارک، گردشگاه، باغ ملی، پردیز، شکارگاه محصور، درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن، اتومبیل را پارک کردن، قرار دادن
متنزهدیکشنری عربی به فارسیپارک , باغ ملي , گردشگاه , پرديز , شکارگاه محصور , مرتع , درماندگاه اتومبيل نگاهداشتن , اتومبيل را پارک کردن , قرار دادن
parksدیکشنری انگلیسی به فارسیپارک ها، پارک، گردشگاه، باغ ملی، پردیز، شکارگاه محصور، درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن، اتومبیل را پارک کردن، قرار دادن