چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
پرده سرالغتنامه دهخداپرده سرا. [ پ َ دَ س َ ] (اِ مرکب ) پرده سرای . سراپرده . خانه موقت از خیمه و چادر : بر در پرده سرای خسرو پیروزبخت از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار. فرخی . || کنایه از آسمان : ای هفت مدب
پرده سرایلغتنامه دهخداپرده سرای . [ پ َ دَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) سراپرده و آن خانه ٔ موقت از خیمه و چادر باشد : چو پرموده آمد به پرده سرای همی زد بهرگونه از جنگ رای . فردوسی .برفتند با شادمانی ز جای <br
پرده سرافرهنگ فارسی عمیدسراپرده؛ خیمه؛ چادر: ◻︎ بر در پردهسرای خسرو پیروزبخت / از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار (فرخی: ۱۷۶).
پرده سرایفرهنگ فارسی عمیدنغمهسرای؛ نغمهخوان: ◻︎ مرغ زیرک نشود در چمنش پردهسرای / هر بهاری که ز دنباله خزانی دارد (حافظ: ۲۵۸ حاشیه).
پردلغتنامه دهخداپرد. [ پ ُ ] (اِ) به لهجه ٔ گیلانی ، پل رودخانه و جوی آب . (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). قنطره .
پردلغتنامه دهخداپرد. [ پ َ ] (اِ) لُغَز. اُحجیَّه . (السامی ). بَرد. (برهان ). چیستان . || لای و ته جامه و کاغذ باشد چنانکه گویند یک پرد ودو پرد یعنی یک لای و دو لای یا یک ته و دو ته . (برهان ). || خواب (در مخمل و جامه ). (برهان ).
پردفرهنگ فارسی معین( ~.) (اِ.) 1 - لای و ته جامه و کاغذ چنان که گویند یک پرد و دو پرد یعنی یک لای و دو لای یا یک ته و دو ته . 2 - خواب مخمل و جامه و مانند آن .
چپرپردلغتنامه دهخداچپرپرد. [ چ َ پ َ پ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت که در 8هزارگزی شمال خمام ، کنار دریا و 4هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خمام به انزلی واقع شده . جلگه ، معتدل و مرطوب است و <span class="h
ویس پردلغتنامه دهخداویس پرد. [ پ ِ رَ ] (اِخ ) نام یکی از پنج بخش اوستای موجود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام جزئی از اجزاء اوستای امروزی است شامل آداب پرستش . (یادداشت مرحوم دهخدا).
پردلغتنامه دهخداپرد. [ پ ُ ] (اِ) به لهجه ٔ گیلانی ، پل رودخانه و جوی آب . (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). قنطره .
پردلغتنامه دهخداپرد. [ پ َ ] (اِ) لُغَز. اُحجیَّه . (السامی ). بَرد. (برهان ). چیستان . || لای و ته جامه و کاغذ باشد چنانکه گویند یک پرد ودو پرد یعنی یک لای و دو لای یا یک ته و دو ته . (برهان ). || خواب (در مخمل و جامه ). (برهان ).
اسپردلغتنامه دهخدااسپرد.[ اِ پ ِ رِ ] (اِ) آب گوشت منجمد اعم از گوشت معمولی یا ماهی یا پاچه که آن را یخنی گویند. لرزانک . || (ص ) متحیر. (ناظم الاطباء) (شعوری ). || منجمد. || بستنی . (ناظم الاطباء).