پرنقشلغتنامه دهخداپرنقش . [ پ ُ ن َ ] (ص مرکب ) دارای نگار و نقش بسیار. پر از نقش و نگار : به ظاهر یکی بیت پرنقش آزر. ابوطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ).باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی . <p class="autho
چرب دستیفرهنگ فارسی عمیدچیرهدستی؛ چابکی و جلدی؛ مهارت در کار و هنری: ◻︎ چربدستی فلک بین تو که بیخامه و رنگ / کرد اطراف چمن را همه پرنقشونگار (انوری: ۱۸۷).
مخلبلغتنامه دهخدامخلب . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامه ٔ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط). || فریفته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).