پرورانیدنلغتنامه دهخداپرورانیدن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پروردن . پروراندن . تربیت کردن . سبب پرورش شدن . پرورش کردن . ترشیح . تنبیت : بدو گفت رستم که ای شیرفش مرا پرورانید باید بکش . فردوسی (از اسدی ).همانا که از بهر این روزگارترا پ
پروراندنلغتنامه دهخداپروراندن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پرورش دادن . پروردن . پرورانیدن .تربیت کردن . پرورش کردن . ترشیح . تنبیت : چنین پروراند همی روزگارفزون آمد از رنگ گل رنج خار. فردوسی .کنون دور ماندم ز پروردگارچنین پروراند مرا ر
پروراندنفرهنگ فارسی عمید۱. پروردن؛ پرورش دادن: ◻︎ جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵).۲. تربیت کردن.
احثاللغتنامه دهخدااحثال . [ اِ ] (ع مص ) احثال دهر؛ موافقت نکردن زمانه . || خورش بد دادن کودک را و بد پرورانیدن .
اجداعلغتنامه دهخدااجداع . [ اِ ] (ع مص ) بد پرورانیدن . بدغذا کردن . بدخوار گردانیدن : اَجدَعت الصّبی َّ اُمﱡه ؛ بدخوار گردانید کودک را مادر او. (منتهی الارب ). || بازداشت گردانیدن . (منتهی الارب ).
فزونی سگالیدنلغتنامه دهخدافزونی سگالیدن . [ ف ُ س ِ دَ ] (مص مرکب ) برتری خواستن . فزونی جستن . اندیشه ٔ برتری در سر پرورانیدن : نبینی که این بدکنش ریمنافزونی سگالد همی بر منا؟ فردوسی .رجوع به فزونی و فزونی جستن شود.
پرورش دادنلغتنامه دهخداپرورش دادن . [ پ َرْ وَ رِ دَ ] (مص مرکب ) پروردن . پروریدن . پروراندن . پرورانیدن . تربیت کردن . بزرگ کردن . تأدیب . تعلیم . اِلماظ. ترشیح . تیمار کردن . پرستاری کردن . مراقبت کردن : و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمانها و زمینها را بدو پرور
بسودیلغتنامه دهخدابسودی . [ ب َ ] (اِ) برزگر. دهقان . حشم دار. این کلمه در فرهنگ ها و متون فارسی به نسودی تصحیف شده است . بسودی از ریشه ٔ فشو اوستایی است بمعنی پرورانیدن چهارپایانست و مصراع فردوسی باید چنین ثبت و خوانده شود: «بسودی سه دیگر گره را شناس ». (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبی