پروردگیلغتنامه دهخداپروردگی . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص ) به بعض کلمات ملحق شود و افاده ٔ معنی اسمی کند: نمک پروردگی . نازپروردگی . سایه پروردگی .
رگدُشپروردگی،دُشپروردگی رگangiodystrophy,angiodystrophiaواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه اختلال در رگهای خونی ناشی از فقدان مواد مغذی کافی
دست پروردگیلغتنامه دهخدادست پروردگی . [ دَ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دست پرورده . دست پرورده بودن . تربیت شده بودن تحت نظر کسی . رجوع به دست پرورد و دست پرورده شود.
خانه پروردیلغتنامه دهخداخانه پروردی . [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) حالت «خانه پرورد». رجوع به خانه پرورد شود.
نمک پروردگیلغتنامه دهخدانمک پروردگی . [ ن َ م َ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نمک پرورده بودن . رجوع به نمک پرورده شود.
دست پروردگیلغتنامه دهخدادست پروردگی . [ دَ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دست پرورده . دست پرورده بودن . تربیت شده بودن تحت نظر کسی . رجوع به دست پرورد و دست پرورده شود.
نمک پروردگیلغتنامه دهخدانمک پروردگی . [ ن َ م َ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نمک پرورده بودن . رجوع به نمک پرورده شود.
دُشبیشپروردگی ماهیچهpseudohypertrophic muscular dystrophyواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع دُشپروردگی ماهیچهای که با بزرگ شدن ماهیچهها همراه است
ماهیچهپروردmyotrophicواژههای مصوب فرهنگستان1. مربوط به افزایش وزن ماهیچهها 2. مربوط به ماهیچهپروردگی
فرهختگیلغتنامه دهخدافرهختگی . [ ف َ هَِ ت َ ] (حامص ) پروردگی . پرورش یافته بودن : هیچ کس را این فروتنی و فرهختگی و سلامت نفس و سماجت طبع نیست که شتر راست . (مرزبان نامه ). رجوع به فرهختن و فرهخته شود.
نمک خواریلغتنامه دهخدانمک خواری . [ ن َ م َخوا / خا ] (حامص مرکب ) نان و نمک دیگری را خوردن . (فرهنگ فارسی معین ). نمک خوارگی . نمک پروردگی . || با هم نان و نمک خوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
دست پروردگیلغتنامه دهخدادست پروردگی . [ دَ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دست پرورده . دست پرورده بودن . تربیت شده بودن تحت نظر کسی . رجوع به دست پرورد و دست پرورده شود.
نمک پروردگیلغتنامه دهخدانمک پروردگی . [ ن َ م َ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نمک پرورده بودن . رجوع به نمک پرورده شود.
ناپروردگیلغتنامه دهخداناپروردگی . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) پرورش ندیدن . تربیت نشدن . تربیت ندیدن : از ناپروردگی و بی ممارستی شراستی و زعارتی در طبع داشت . (جهانگشای جوینی ).
نازپروردگیلغتنامه دهخدانازپروردگی . [ پ َ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نازپرورده بودن . در ناز و نعمت پرورش یافتن .
خودپروردگیautotrophyواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن، اندامگان برای تأمین انرژی و رفع نیازهای غذایی خود با استفاده از مواد سادۀ معدنی، مواد آلی پیچیده میسازد