خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرپر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرپر کردن
لغتنامه دهخدا
پرپر کردن . [ پ َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن گلبرگها. پرپر کردن گل ؛ همه ٔ برگهای گلی رااز هم بریده فروریختن . کندن و پراکندن برگهای گل .
-
واژههای مشابه
-
پرپر زدن
لغتنامه دهخدا
پرپر زدن . [ پ َپ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول زنان ، مردن ِ جوان بی سابقه ٔ بیماری یا با بیماری کوتاه . پر و بال زدن .
-
پرپر زده
لغتنامه دهخدا
پرپر زده . [ پ َ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پرپرزدن ، نفرینی که زنان کودکان را کنند. ورپریده .
-
پرپر بیتن
لهجه و گویش مازنی
par parebaytan ۱کنایه از:از کسی حمایت دروغین به عمل آوردن ۲کنایه از:خوشحال ...
-
پرپر زئن
لهجه و گویش مازنی
par par zaen پل پل خونی بزئن
-
پرپر زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
flutter
-
پرپر زنی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
flutter
-
در حال پرپر زنی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
aflutter
-
جستوجو در متن
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ ِ ] (اِ صوت ) در تداول اطفال ، آواز پریدن گنجشک و جز آن .- || پر زدن ، در تداول اطفال ؛ پریدن . پرواز کردن . و رجوع به پِرپِر شود.
-
بچه کردن
لغتنامه دهخدا
بچه کردن . [ ب َ چ َ / چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بچه آوردن . زادن . زاییدن . بار نهادن . زهیدن . پس انداختن . || جوجه برآوردن ، چنانکه در پرندگان : آن را در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند. (تاریخ بیهقی ). هرگاه غوک بچه کردی مار بخوردی...
-
برباد
لغتنامه دهخدا
برباد. [ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بر + باد) نیست و نابود. (آنندراج ). خراب و منهدم و سرنگون و ویران شده . (ناظم الاطباء).- برباد آمدن ؛ بیهوده و بی فایده شدن : از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدارکاین تحمل که تو دیدی همه برباد آمد. حافظ.- برباد بودن ؛ م...
-
مضاعف
لغتنامه دهخدا
مضاعف . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) دو چند. (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). دوچندان . (دهار). هرچیز دوچندان شده و دوبرابر و افزون . (ناظم الاطباء) : هرچند، معنی جرایم او به معاذیر اجوف و تهاونهای معتل مضاعف گشته است . (جهانگشای جوینی )....
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gul] gol ۱. (زیستشناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه که پس از مدتی بهجای آن میوه بهوجود میآید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.۲. (زیستشناسی) هریک از گیاهان بوتهای یا درختچهای کوچک با قسمتی شبیه اندام ...