ریزیدهلغتنامه دهخداریزیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء): هری ؛ از هم ریزیده از پختگی . (السامی فی الاسامی ). || گداخته و ذوب شده . (ناظم الاطباء). || خردشده و ریزریزشده . (ناظم الاطباء). مُفَتَّت .
رزدهلغتنامه دهخدارزده . [ رَ دَ / دِ ] (ص ) مانده و کوفته شده و آزرده ٔ راه . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کوفته و آزرده و مانده . (از شعوری ج 2 ص 15). پنهان مانده و کوفته و آزرده . (انجمن آرا
رزیدهلغتنامه دهخدارزیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف ) رنگ شده و لکه شده . (ناظم الاطباء). رنگ کرده . (آنندراج ) (انجمن آرا).
مصروعفرهنگ مترادف و متضاد۱. پریزده، جنزده، حملهای، دیوانه، دیودیده، دیوزده، صرعی، غشی، مبتلا به صرع ۲. سایهزده، سایهدار
پری زدهلغتنامه دهخداپری زده . [ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . جن زده . مجنون . مسفوع . شَبزَق : بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل که با پری زده دارند اندکی آهن . سوزنی .بتی پری رخ و آهن دلی و بی ر
پریرخلغتنامه دهخداپریرخ . [ پ َ ری رُ] (ص مرکب ) که روی چون پری دارد. پریرخسار. پریچهره . پریروی . خوبروی . بسیارزیبا. فرشته روی : خردمند را گردیه نام بودپریرخ دلارام بهرام بود. فردوسی .پریرخ شده شادمان نویدهمی بدنهان را ز دل بد
شیفتهلغتنامه دهخداشیفته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) عاشق . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث ). عاشق . مفتون . دلباخته . مغرم . مجذوب . مستهام . شیدا. مهربان . (یادداشت مؤلف ). واله . (زمخشری ) : هر آن کس که او را بدیدی ز دور