پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
جوش 1rashواژههای مصوب فرهنگستانبثورات موقتی بر روی پوست که معمولاً با سرخی یا خارش همراه باشد متـ . دانه 3
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
پریشان کردنلغتنامه دهخداپریشان کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن . متفرق کردن . متشتت و تار و مار کردن . ثَرّ. ثَرثَرة. طحطحه .صعصعه : درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. (گلستان ). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان م
پریشان کردندیکشنری فارسی به انگلیسیappal, confuse, disarrange, disconcert, distract, disturb, muddle, muddy, oppress, perturb, snarl
خاک پریشلغتنامه دهخداخاک پریش . [ پ َ ] (نف مرکب ) که خاک را پریشد : باد بر سده ٔ تو هم نرسدباد فکرت نه باد خاک پریش .انوری .
پریشلغتنامه دهخداپریش . [ پ َ ] (ن مف مرخم ) پریشان . پریشیده . پراکنده . تار و مار. متفرق . جداکرده . پراشیده . بازپاشیده . || (ن مف ) فروفشانده . بیفشانده . افشانده . ببادداده : زلف پریش (بصورت اضافه ) : نیک ماند خم زلفین سیاه تو به دال نیک ماند شکن جعد پریش
پریشلغتنامه دهخداپریش . [ پ َ ] (ن مف مرخم ) پریشان . پریشیده . پراکنده . تار و مار. متفرق . جداکرده . پراشیده . بازپاشیده . || (ن مف ) فروفشانده . بیفشانده . افشانده . ببادداده : زلف پریش (بصورت اضافه ) : نیک ماند خم زلفین سیاه تو به دال نیک ماند شکن جعد پریش
پریشفرهنگ فارسی عمید۱. پریشیده؛ پریشان.۲. پراکنده؛ متفرق.۳. بهبادداده (بهصورت اضافه): زلفِ پریش.۴. (بن مضارعِ پریشیدن) = پریشیدن۵. پریشانکننده؛ پریشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاطرپریش، خاکپریش.
پریشفرهنگ فارسی معین(پَ) (ص .) 1 - پریشان . 2 - به باد داده . 3 - (اِفا.) در ترکیب با واژه های دیگر معنی (پریشان کننده ) دهد: خاطرپریش . 4 - به صورت اضافه معنای پریشان می دهد، زلف پریش .
درپریشلغتنامه دهخدادرپریش . [ دَ پ َ] (اِ مرکب ) درویش . و گدایی که به در خانه ها به گدایی رود. (برهان ). گدا که به در خانه ها رود و گدایی کند. (از آنندراج ) (انجمن آرا). درویش . گدا. مفلس . آواره . (ناظم الاطباء). || کوزه . (برهان ). قلقلک . || آوند درازگردن . (ناظم الاطباء). || کاسه . (برهان
دندان آپریشلغتنامه دهخدادندان آپریش . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان آپریز. (آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به دندان آپریز شود.
دندان اپریشلغتنامه دهخدادندان اپریش . [ دَ اَ ] (اِ مرکب ) نام خلال است . (فرهنگ جهانگیری ). دندان اپریز. (ازناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به دندان آپریز شود.
دندان پریشلغتنامه دهخدادندان پریش . [ دَ پ َ ] (اِ مرکب ) خلال دندان . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). دندان آپریز. رجوع به دندان آپریز شود.
خاطرپریشلغتنامه دهخداخاطرپریش . [ طِ پ َ ] (نف مرکب ) مقابل خاطرنواز. (آنندراج ). ملول کننده . امر غیرملایم . غیرمطبوع : بکرد از سخنهای خاطرپریش درون دلم چون در خانه ریش . سعدی (از آنندراج ).به آخر ز وسواس خاطرپریش پسند آمدش در نظر