پس زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت زدن، برگشتن، خودراپس کشیدن، خودرا جمع کردن، عقب نشستن، بهجای خود باز گشتن، بهحال نخستین برگشتن، رجعت کردن لگد زدن [تفنگ] لگد انداختن، جفتک انداختن، انداختن تقابل داشتن
جوشکاری اصطکاکی همزدنیfriction stir welding, FSW, FW-Sواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری اصطکاکی که در آن اتصال با چرخش سریع ابزار و تولید گرمای ناشی از اصطکاک و جابهجایی مومسانی (plastic material displacement) مواد در درز اتصال به وجود میآید
پیش زدنلغتنامه دهخداپیش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیش کردن . ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد. باد دادن . افشاندن برنج یا ماش و حبوبات دیگر را در ظرفی تا چیزهای سبک تر چون کاه و غیره در پیش ظرف گرد آیند. نوعی پاک کردن حبوب . افشاندن د
پس زدنلغتنامه دهخداپس زدن . [ پ َ زَ دَ ](مص مرکب ) دور کردن چنانکه خاشاک را از روی آب و امثال آن عقب زدن . || بدنبال گذاردن . پیش افتادن از همکاران : همه ٔ هم درسان خود را پس زده است .- امثال :از پا پس میزند با دست پیش میکشد ؛ چیزی را که
گز زدنلغتنامه دهخداگز زدن . [ گ َزْ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیمودن به گز. (آنندراج ) (بهار عجم ) : ببالای عروس نعتت و قد سخن بافی فروغ مهرو مه را کلک فکرم گز به کالا زدچو کوته آمدند این هر دو سر کالا سخن بافی نی قندم مساحت بر گلستان مسیحا زد.<p class="auth
پس زدنلغتنامه دهخداپس زدن . [ پ َ زَ دَ ](مص مرکب ) دور کردن چنانکه خاشاک را از روی آب و امثال آن عقب زدن . || بدنبال گذاردن . پیش افتادن از همکاران : همه ٔ هم درسان خود را پس زده است .- امثال :از پا پس میزند با دست پیش میکشد ؛ چیزی را که
jabbedدیکشنری انگلیسی به فارسیجابجایی، ضربت زدن، خنجر زدن، سک زدن، سیخ زدن، سوراخ کردن، ضربت ناگهانی زدن