صنددلغتنامه دهخداصندد. [ص ِ دِ ] (ع ص ) مهتر پردل یا عاقل و بردبار یا جوانمرد یا شریف . || (اِ) تیزی کوه تنهاگانه . (منتهی الارب ). حرف منفرد فی الجبل . (اقرب الموارد).
صندیدلغتنامه دهخداصندید. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) مهتر دلاور. ج ، صنادید. || چیره . غالب . || باد تند. || سرمای سخت . || باران بزرگ قطره . || جماعت لشکر. || یوم حامی الصنادید؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ).
پسندیدنلغتنامه دهخداپسندیدن . [ پ َ س َ دی دَ ] (مص ) پذیرفتن . قبول کردن . راضی شدن به . رضا دادن . ارتضاء (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رضوان .خوش آمدن . مطبوع داشتن . گزیدن بر. صواب شمردن . تصویب . برگزیدن . (برهان قاطع در لغت پسنده ) : گرنه بدبختمی مرا که فکند<br
پسندیدگیلغتنامه دهخداپسندیدگی . [ پ َ س َ دی دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی آنچه پسندیده باشد : گوهری نیست پسندیده تر ازگوهر توبا پسندیدگی گوهر فخر گهری .فرخی .
پسندیدهلغتنامه دهخداپسندیده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) پسند. پسنده . مقبول . پذیرفته . خوش آمد. خوش آیند. قبول کرده . (برهان قاطع). مطبوع . مرضی . مرضیه . مرتضی . (مهذب الاسماء).رضی ّ. رضیه . راضیه : میان پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم و ابو
پسندیدنفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی یا کسی را خوش داشتن و پذیرفتن؛ پسند کردن.۲. برگزیدن.۳. [قدیمی] جایز دانستن.
علی بارلغتنامه دهخداعلی بار. [ ع َ ] (اِخ ) وی سردار لشکر سلطان محمود سلجوقی بود و وقتی محمود از عم خود سلطان سنجر شکست خورد، سلطان سنجر درباره ٔ این علی بار از کمال الدین علی سمیرمی سوال کرد که اکنون کجا است . وی جواب داد که «انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک » و سلطان سنجر این تقریر را بسیار پ
دغویلغتنامه دهخدادغوی . [ دَ ] (اِخ ) دغو. نام دشتی است که گیو و طوس در شکارگاه آن دختر گرسیوز برادر افراسیاب را یافتند و پیش کیکاوس آوردند و کاوس او را بزنی پسندید و داشت و سیاوش از او متولد شد. و در آن دشت گستهم بن نوذر برادر طوس ، و لهاک و فرشیدورد برادران پیران ویسه کشته شدند. (از آنندراج
عیدروسلغتنامه دهخداعیدروس . [ ع َ دَ ] (اِخ ) ابوبکربن عبداﷲ شاذلی عیدروس ، از آل باعلوی . وی بسال 851 هَ . ق . در تریم (حضرموت ) متولد شد و به سیاحت پرداخت و میوه ٔ قهوه را در یمن دید و آن را پسندید و پیروان خود را به مصرف آن تشویق کرد. و از آنگاه مصرف قهوه در
پسندیدنلغتنامه دهخداپسندیدن . [ پ َ س َ دی دَ ] (مص ) پذیرفتن . قبول کردن . راضی شدن به . رضا دادن . ارتضاء (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رضوان .خوش آمدن . مطبوع داشتن . گزیدن بر. صواب شمردن . تصویب . برگزیدن . (برهان قاطع در لغت پسنده ) : گرنه بدبختمی مرا که فکند<br
پسندیدگیلغتنامه دهخداپسندیدگی . [ پ َ س َ دی دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی آنچه پسندیده باشد : گوهری نیست پسندیده تر ازگوهر توبا پسندیدگی گوهر فخر گهری .فرخی .
پسندیده بودنلغتنامه دهخداپسندیده بودن . [ پ َ س َ دی دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) پسند بودن . مطبوع بودن . مقبول بودن : سخن گرچه دارد ز اختر فروغ پسندیده باشد چو نبود دروغ . فردوسی .و نیزرجوع به پسند بودن شود.<
پسندیده داشتنلغتنامه دهخداپسندیده داشتن . [ پ َ س َ دی دَ ت َ ] (مص مرکب ) پسند داشتن . پسندیدن . قبول کردن .مصاب شمردن رای او. تصدیق کردن . مقبول شمردن : آن استاد که این عمارت همی کرد چون دیوارها تمام برآورد و بجای خم رسانید اندازه ٔ ارتفاع آن با ابریشمی بگرفت و در حقه ای نهاد
پسندیدهلغتنامه دهخداپسندیده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) پسند. پسنده . مقبول . پذیرفته . خوش آمد. خوش آیند. قبول کرده . (برهان قاطع). مطبوع . مرضی . مرضیه . مرتضی . (مهذب الاسماء).رضی ّ. رضیه . راضیه : میان پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم و ابو