شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
پسینلغتنامه دهخداپسین . [ پ َ ] (ص نسبی ) (خلاف نخستین و پیشین ) بازپسین . واپسین اخیر. آخرین . مُؤخر. آخرة. اُخری . آخر. متأخر : نخستین فطرت پسین شمارتوئی خویشتن را ببازی مدار. فردوسی .ندانم که دیدار باشد جز این یک امشب بکوش
پسینفرهنگ فارسی عمید۱. آخرین.۲. (اسم) وقت بین عصر و مغرب.۳. [مقابلِ پیشین] بعد از دیگری؛ عقبتر.۴. (اسم) عصر.
پسینback 2واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مشخصههای ممیز برای توصیف آواهایی که پسِ زبان در تولید آنها دخالت دارد
پسیندیکشنری فارسی به انگلیسیafter, dorsal, eventual, final, hind, hinder, last , late, latest, latter, posterior, rear, recent
دست پسینلغتنامه دهخدادست پسین . [ دَ ت ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست پس .دست آخر. عاقبت . آخر کار. (برهان ). دست در این ترکیب به معنی نوبت است . (آنندراج ). آخربار : ندانم که دیدار باشد جزاین یک امشب بکوشیم دست پسین . فردوسی .||
چپسینلغتنامه دهخداچپسین . [ چ َ ] (اِ) گچ . (ناظم الاطباء). باین معنی صحیح «جبسین » است . رجوع به جبسین شود. || هاون و مهراس . (ناظم الاطباء).
خشت پسینلغتنامه دهخداخشت پسین . [ خ ِ ت ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشت آخری بنا. آخرین خشت ساختمان : آنچه بدو خانه نوآیین بودخشت پسین آب نخستین بود.نظامی .
روز پسینلغتنامه دهخداروز پسین . [ زِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روز آخرین . || روز قیامت . (ناظم الاطباء):پرستش همان پیشه کن یا نیازهمه کار روز پسین را بساز. فردوسی .هست یکایک همه بر جای خویش روز پسین جمله بیارند پیش . نظامی .