پشت ماهیلغتنامه دهخداپشت ماهی . [ پ ُ ] (ص مرکب ) تسطیحی بطول که میان آن برجسته تر از دو طرف باشد. تسطیحی بصورت ِ پشت ماهی . خرپشته (خلاف مسطح ). || (اِ مرکب ) کنایه از شب است که بعربی لیل خوانند. (برهان قاطع) : سوادی که در وی سیاهی نبودوگر بود جز پشت ماهی نبود.<br
پشت ماهیفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هر جسمی که پشت آن کشیده و برآمده شبیه پشت ماهی باشد.۲. ویژگی خیابان یا کوچه که میانۀ آن را اندکی از کنارههایش بلندتر کنند که آب در وسط آن جمع نشود.
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
پست پستلغتنامه دهخداپست پست . [ پ َ پ َ ] (ق مرکب ) نرم نرمک . آهسته آهسته :عشق میگوید بگوشم پست پست صید بودن بهتر از صیادی است .مولوی .
گاو زمینفرهنگ فارسی معین(وِ زَ)(اِمر.) گاوی که طبق افسانه ها در زیر زمین است و زمین روی شاخ این گاو قراردارد و خود گاو بر پشت ماهی ایستاده است .
گاوو ماهیلغتنامه دهخداگاوو ماهی . [ وُ ] (اِخ ) مقصود گاوی است که گویند زمین را بشاخها داشته و پای آن بر پشت ماهی است .- تا گاو و ماهی ؛ تا دورترین جای از زیرزمین . رجوع به گاو ماهی شود.
سمکیانلغتنامه دهخداسمکیان . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) کنایه از اهل زمین چرا که زمین نزد اهل منقول بر پشت گاو است و گاو بر پشت ماهی . (غیاث ) (آنندراج ).
ماهی پشت گردانیدنلغتنامه دهخداماهی پشت گردانیدن . [ پ ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) به شکل پشت ماهی درآوردن : هرچه جنگل بود تبرداران از درختان سطبر عالی خالی کردند و ریگ از جاهای دوردست آورده تا ماهی پشت گردانیدند. (عالم آرای عباسی ). و رجوع به ماهی پشت شود.
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِ) قسمت خلفی تن از کمر به بالا. ظهر.اَزْر. قرا. قری . قَروان و قَرَوان . حاذ. مطا. قصب .سَراة. قَرقَر. قِرقری ّ. (منتهی الارب ) : پشت خوهل سر تویل و روی بر کردار قیر ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره . غو
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای از ولایت بادغیس در خراسان [ بین سیستان و غزنین و هرات ] . (نزهةالقلوب ص 153) (برهان قاطع). مؤلف حبیب السیر گوید: قریه ٔ پشت داخل قرای ولایت غرجستان است و به کوه زاغ اتصال دارد. (جزء <span class="hl" dir="ltr"
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِخ ) یاقوت گوید: بشت شهری است در نواحی نیشابور مشتمل بر دویست و بیست و شش قریه وگویند معرب پشت است بفارسی چه آن مانند پشت است برای نیشابور. (معجم البلدان از علامه ٔ قزوینی در حواشی چهارمقاله ص 124 و نیز رجوع به لفظ پشت در برها
پشتفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون چیزی و بالای چیزی.۲. عقب؛ دنبال.۳. یک روی کاغذ یا سند که نوشته نشده باشد.۴. قسمت عقب تن انسان از شانه تا کمر.۵. بالای دوش حیوان از نزدیکی گردن تا دُم.۶. یار؛ یاور؛ پناه.⟨ پشت پا: [مقابلِ کف پا]۱. عقب پا؛ پس پا.۲. روی پا.۳. (ورزش) د
پشتback 3واژههای مصوب فرهنگستانرویۀ خارجی کمان که کمانگیر در هنگام تیراندازی آن را نمیبیند متـ . پشت کمان back of bow
درازپشتلغتنامه دهخدادرازپشت . [ دِ پ ُ ] (ص مرکب ) که پشت طویل دارد. أطنب . حَبَرکی . سِناب . (منتهی الارب ) : مردی بود کوتاه به لون اسمر و نیکو و شیرین ... و درازپشت و کوتاه ساق و فصیح اندر لفظ. (مجمل التواریخ و القصص ). شَجَوجی ̍ و شَجَوجاء؛ درازپشت کوتاه پای . (منتهی
دره پشتلغتنامه دهخدادره پشت . [ دَرْ رَ پ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 128هزارگزی جنوب خاوری رشت و 3هزارگزی باختر راه شوسه ٔ رشت به امام زاده هاشم ،با 237</s
دژنپشتلغتنامه دهخدادژنپشت . [ دِ ن ِ پ ِ ] (اِخ ) دژنوشت ، به معنی قلعه ٔ نوشته ها و اسناد. محلی در استخر فارس که اسناد مهم دولتی را (طبق روایات ، اوستا نیز از آن جمله بود) در آن نگاهداری میکردند. ابن البلخی در فارسنامه (صص 49-50</spa
دوتاپشتلغتنامه دهخدادوتاپشت . [ دُ پ ُ ] (ص مرکب ) قد خمیده . پشت دوتاشده . که قامتی دوتو و خمیده دارد. دارای قد و بالای دوتاه و خمیده : فلک هم دوتاپشت پیری است کاو راعصا جز خط استوایی نیابی . خاقانی .نه بس شیرین شد این تلخ دوتاپشت <b
پولادپشتلغتنامه دهخداپولادپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که پشتی چون پولاد ضخم و قوی دارد : بدین گونه آن مرد پولادپشت بسی مرد لشکرشکن را بکشت .نظامی .