لاشیدنلغتنامه دهخدالاشیدن . [ دَ ](مص ) پاشیدن . (آنندراج ). || تاراج و غارت کردن . تباه کردن . ناچیز کردن . لاش کردن : ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنندتو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش . ناصرخسرو.رنج کاران که گنج لاشانندزر
لوسیدنلغتنامه دهخدالوسیدن . [ دَ] (مص ) فریب دادن . گول زدن . || فروتنی کردن . || چاپلوسی کردن . چاپلوسی . (برهان ).
پلاسیدنلغتنامه دهخداپلاسیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن برگ و امثال آن . پژمریدن بُقول . ذوی ّ. || رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه . این فعل یک مصدر بیش ندارد.