چلسهلغتنامه دهخداچلسه . [ چ َ س َ ] (ص )خُرد. (صحاح الفرس ). کوچک . مقابل بزرگ : بنشست و یکی کاغذک چلسه برون کردحاصل شده از کدیه به جو جو نه به مثقال .انوری (از صحاح الفرس ).
لسعلغتنامه دهخدالسع. [ ل َ ] (ع مص ) گزش . گزیدن . گزیدن مار و کژدم و منج . (تاج المصادر). گزیدن مار و گژدم (بحرالجواهر). زدن و گزیدن از دنبال چنانکه در زنبور و عقرب . گزیدن مار و کژدم . یا لسع نیش زدن صاحب نیش است و لدغ گزیدن به دهان . (منتهی الارب ). قرص . || اذیت دادن کسی را به زبان و رنج
لسهلغتنامه دهخدالسه . [ ل ِ س ِ] (اِخ ) کرسی بخش در «مانش »، از ولایت کوتانس ، کنار رود آی به فرانسه ، دارای راه آهن و 1050 تن سکنه .
پلیسهفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی چین در لباس که بهصورت هماندازه و پشت سر هم قرار گرفته است.۲. لباسی که این نوع چین را داشته باشد: دامن پلیسه.
پلیسهفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی چین در لباس که بهصورت هماندازه و پشت سر هم قرار گرفته است.۲. لباسی که این نوع چین را داشته باشد: دامن پلیسه.