نبیnabisواژههای مصوب فرهنگستانگروهی پیشتاز، از هنرجویان مدرسۀ هنری ژولیان که به شیوۀ گوگن نقاشی میکردند و او را در حوزۀ هنر، خداوند نقاشی میپنداشتند
نبیگراnabistواژههای مصوب فرهنگستانهنرمندانی که در فاصلۀ دو جنگ جهانی اول و دوم از شیوۀ نبیها پیروی کردند و پس از جنگ جهانی دوم به نو امپرسیونیست (nouveau impressioniste) مشهور شدند
چنبهلغتنامه دهخداچنبه . [ چُم ْ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باری (بلوک شاخدونیه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 55 هزارگزی جنوب خاور اهواز و 5 هزارگزی جنوب راه اهواز به رامهرمز واقع میبا
جندیکشنری عربی به فارسیماشين پنبه پاک کني , جرثقيل پايه دار , افزار , ماشين , حيله و فن , عرق جو سياه , جين , گرفتارساختن , پنبه را پاک کردن
لورکلغتنامه دهخدالورک . [ رَ ] (اِ) کمان حلاجی . (برهان ). کمان ندّاف . لور. (جهانگیری ). کمانی که بدان پنبه را پاک و پاکیزه کنند. || نوعی از تیر پیکان دار. (برهان ).
تزبیدلغتنامه دهخداتزبید. [ ت َ ] (ع مص ) واچیدن پنبه . (تاج المصادر بیهقی ). پنبه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واچیدن و از هم جدا کردن پنبه تا پاک شود و برای رشتن آماده گردد. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). || فاکو شدن دهن . (تاج المصادر بیهقی ). کفک برآوردن کن
تاجیکستانلغتنامه دهخداتاجیکستان . [ ک ِ ] (اِخ ) جمهوری شوروی درآسیا، کوچکترین بخش دولت اتحاد جماهیر شوروی سابق . دارای 1175000 سکنه (که آنان را تاجیک نامند). بین ازبکستان و افغانستان واقع است و پایتخت آن استالین آباد است و شهر لنین آباد در شمال غربی آن واقع است .
پنبهلغتنامه دهخداپنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ا) گیاهی که از الیاف غوزه ٔ آن ریسمان و پارچه کنند. کرشَف . کُرسُف . کرفُس . کرسوف . قضم . قطب . بِرَس ْ. قُطْن . قُطُن ّ. طُوط. قور. شحم الارض . رازقی . خرنف . ندف . دِعس . عَطب . عُطب . عُطُب . عطوب . (منتهی الار
پنبهفرهنگ فارسی معین(پَ بِ) (اِ.) گیاهی علفی و یک ساله که از غوزة آن ریسمان و پارچه درست کنند. ؛با ~ سر کسی را بریدن آهسته و نرم نرم کسی را بی آن که متوجه باشد به نابودی کشاندن .
پهلوان پنبهلغتنامه دهخداپهلوان پنبه . [ پ َ ل َ / ل ِ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مسخره ای که تمام تن خود را به پنبه گیردو او با حلاجی که کمان در دست دارد برقص آیند و حلاج در میان رقص کم کم پهلوان را با زدن کمان عور و برهنه کند یعن
پیر پنبهلغتنامه دهخداپیر پنبه . [ رِ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) کسی را گویند که بغایت پیر شده باشد چنانکه در تمام بدن او موی سیاه نمانده باشد. (برهان ). پیر منحنی که مژه و ابروش سفید شده باشد. (آنندراج ). || (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مترس . مترسک بس
زی پنبهلغتنامه دهخدازی پنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ صوت ) اسم صوت است و آنرا ظاهراً برای نشان دادن صدایی که از زه کمان حلاجی در موقع پنبه زدن برمی خیزد بر زبان آوردند. این لفظ در تصنیفی قدیمی آمده است : «مرد غریبم و زی پنبه ! ...». (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده )
گوپنبهلغتنامه دهخداگوپنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به ابوطیلون و گنده کنف و طوق شود. در مازندران به تاتوله گفته میشود. (واژه نامه ٔ طبری ).
کانی پنبهلغتنامه دهخداکانی پنبه . [ پَم ْ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری روانسر و شش هزارگزی شمال راه اتومبیل رو کرمانشاهان به روانسر. ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 60 تن سک