پهلوان کچللغتنامه دهخداپهلوان کچل . [ پ َ ل َ / ل ِ ک َ چ َ ] (اِ مرکب ) نام یکی از بازیها [ تآترها ] ی ِ متداول ایران است که مقلدین و بازیگرها در مجالس عروسی و غیره آن را می نمودند. فسوسی . رجوع به فسوسی شود. قهرمان خیمه شب بازی . پهلوان کچلک .
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) جد نهم بختیار جهان پهلوان و سپهبد خسرو پرویز. (تاریخ سیستان ص 8).
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش تکاب شهرستان مراغه ، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه ، معتدل ،دارای 195تن سکنه . آب آن ازچشمه ساره
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح ُ ] (اِخ ) نام شهری است پرنعمت . (شرفنامه ٔ منیری ). شهر کوچکی است در قهستان نیشابور و آن آخر حدود خراسان از جانب اصفهان است . (از معجم البلدان ).
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری . دارای 330 تن سکنه می باشد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو
حلوانلغتنامه دهخداحلوان . [ ح َ ] (اِخ ) مرکز دهستان حلوان بخش طبس شهرستان فردوس ، محلی جلگه و گرمسیری است ، دارای 540 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، خرما، پنبه و ارزن است . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . اغلب اهالی بوسیله ٔ تهیه ٔ زغال و فروش
لکمةدیکشنری عربی به فارسیمشروب مرکب از شراب ومشروبات ديگر , کوتاه , قطور , مشت , ضربت مشت , قوت , استامپ , مهر , مشت زدن بر , منگنه کردن , سوراخ کردن , پهلوان کچل
گاو جنگیلغتنامه دهخداگاو جنگی . [ وِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاو نر که آن را برای جنگیدن تربیت کنند : کل همچو گاو جنگی هر کس بینه بزنه در شان کل خدا گفت کلا لینبذن .اشعری مازندرانی (در باب پهلوان کچل ).
حقه بازلغتنامه دهخداحقه باز. [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) تردست و مشعبدی که چیزها زیر حقه ها نهد و چون برگیرد نهاده ها برجای نبود و ناپدید شده باشد یا چیزی در حقه نهد و چیز دیگر بیرون کند. || توسعاً، مشعبد. شعبده باز. تردست . نیرنگ ساز. نیرنجی . فسوسی . فسوس
عروسکلغتنامه دهخداعروسک . [ ع َ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر عروس .(برهان ). عروس کوچک . عروس خرد. رجوع به عروس شود. || لعبتی که دخترکان سازند. (برهان ). لعبت که دختران به آن بازی کنند. (غیاث اللغات ). لعبت را گویند که دختران بدان بازی کنند، و آن را بفارسی لهفت خوانند. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء)
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) جد نهم بختیار جهان پهلوان و سپهبد خسرو پرویز. (تاریخ سیستان ص 8).
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش تکاب شهرستان مراغه ، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه ، معتدل ،دارای 195تن سکنه . آب آن ازچشمه ساره
پهلوانفرهنگ فارسی عمید۱. دلیر؛ دلاور: ◻︎ کسی کاو بُوَد پهلوان جهان / میان سپه درنمانَد نهان (فردوسی: ۲/۱۶۳)، ◻︎ اگر پهلوانزاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی: ۶/۴۴۴).۲. نیرومند.
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) منسوب به پهلو (پارت ) با الف و نون علامت نسبت نه جمع، و مجازاً بمعنی سخت توانا و دلیر و زورمند بمناسبت دلیری قوم پارت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مردم سخت و توانا و دلاور و قوی جثه و بزرگ و ضابط و درشت ا
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َل َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقعدر 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل . جلگه ، گرم ، معتدل ، دارای 112 تن سکنه . آب آن از رود
دره ده پهلوانلغتنامه دهخدادره ده پهلوان . [ دَرْ رَ دِ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 13هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 4هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه ، با <span class="hl" di
حسین پهلوانلغتنامه دهخداحسین پهلوان . [ ح ُ س َ ن ِپ َ ل َ ] (اِخ ) دیوانه ، شاعر عصر علیشیر است و احوال او را در مجالس النفائس ص 52 و 225 یاد کرده است .
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) جد نهم بختیار جهان پهلوان و سپهبد خسرو پرویز. (تاریخ سیستان ص 8).
پهلوانلغتنامه دهخداپهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش تکاب شهرستان مراغه ، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه ، معتدل ،دارای 195تن سکنه . آب آن ازچشمه ساره
جهان پهلوانلغتنامه دهخداجهان پهلوان . [ ج َ هام ْ پ َ ل َ ] (اِ مرکب ) پهلوان جهان . بزرگترین پهلوان دنیا. قهرمان گیتی : گرفتش سبک دست شاه جهان [ فریدون ]بدادش بدست جهان پهلوان [ سام ]. فردوسی .بگودرز گفت ای جهان پهلوان دلیر و سرافراز